این روزهای من.....

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۱/۰۲
    🍃
  • ۰۲/۱۲/۲۱
    ...
  • ۰۲/۱۲/۱۱
    ..
  • ۰۲/۱۱/۲۲
    ....
  • ۰۲/۱۱/۱۸
    ...
  • ۰۲/۱۱/۱۴
    .

۴ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

امشب فقط دلم میخواد صبح بشه

ولی از بیدار شدن میترسم.....

نمیخوام بگم کاش بیدار نشم

فقط کاش با خبرای بد بیدار نشم

کاش ذهنم آروم بشه

کاش ...... (این آخریو خدا باید بدونه که خودش میدونه)

 

بیدارم کن

از این خواب وحشتناکِ واقعی.....

کاری کن رها شم از این بغضی که مدام تمدید میشه

 

بازم مثل همیشه کلی حرف دارم ولی ترجیح میدم نگم و.....

این چند روزه همش خبرای بد میرسید ولی امشب انقدر خوشحالم که نمیتونم بخوابم.....

البته یه حس ناراحتی و خوشحالی همزمان

از وقتی خبر رو شنیدم اشکام بند نمیاد؛ این چند روزه بغض داشتم و گریه‌م نمیگرفت ولی امشب حس میکنم سبک شدم خیلی سبک؛ انقدری که انگاری وجود ندارم

از دیروز عصر منتظر این خبر بودم ولی فکر نمیکردم همین امشب خبر رو بشنوم🙂

البته من بازم دلم آروم نشده و بنظرم کافی نیست این انتقام و اگه کل نیروهاشونم نابود بشن ارزشش کمتر از یه تار موی سرداره😔 

و اونموقع که شنیدم نوشتم:

از خوشحالی دارم گریه میکنم
ولی نمیدونم از خوشحالیه یا چیز دیگه...
یه لحظه حس کردم چقدر جای سردار و بقیه‌ی شهدا خالیه...

چقدر.....

 

چندان گریستم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست

 

چرا این غم عادی نمیشه😔

هیچی نمیتونم بگم.....

فقط دلم گریه میخواد که اونو هم نمیتونم.....

حالم اصلا خوب نیست؛ البته میدونم زودی خوب میشم ولی...

حالم ازون جمعه‌ای که قرار بود بشه یه روز خوب و پرانرژی بد شد وقتی اول صبحی با دیدن استوریای دوستام فهمیدم سردار سلیمانی شهید شده و همش امید داشتم شایعه باشه و نبود😒 

و من هنوز نمیتونم بنویسم شهید سلیمانی!

هیچوقت فکرشو نمیکردم اگه یه سردار سپاه ترور بشه این همه آدم متحد بشن؛ این همه آدم عزادار بشن و...

ناراحتم نه فقط برای اینا ولی انگار ذهنم خسته س که نمیتونم بنویسم

بعد از محرم و صفر لباسای مشکیو اتو زدم و تا کردم و گذاشتم توی کمد برای ایام فاطمیه ولی فکر نمیکردم مجبور بشم چند روز قبل از فاطمیه ...

امروز رفتیم اهواز برای تشییع ولی....

چه حس بدیه خوابت بیاد نتونی بخوابی؛ چه حس بدیه دلت یکم تنهایی بخواد و نشه تنها بشی؛ بخوای بنویسی و نتونی و همه جمله‌ها ناقص بمونه؛ چه حس بدیه شنیدن این همه خبر بد؛ خبر بدخیم بودن سرطان کسی که خیلی دوستش داری و بدتر از اینا حس ناامیدی که همه‌ی وجودشو گرفته؛ 

سردرد و بیخوابی؛ احساس میکنم بداخلاق شدم امشب و همین آزارم میده؛ دلم یکم سکوت میخواد ولی فاطمه‌زهرا مدام دلش بازی میخواد و دلم نمیاد ناراحتش کنم......