خیلی کم پیش میاد کتاب تکراری ولی امشب یه کتاب تکراری رو شروع کردم از نو خوندن...
این بار با حس و حالی عمیقتر از بار اول و شاید با یه حس همزاد پنداری..
بگذریم
این روزا هم حال دلم خوبه و هم نه
و خب تقریبا حسابی درگیر بودم یه بخشی از کارا مربوط میشه به خرید جهیزیهی خواهر جان که اصرار داره نظر من براش مهمه و باید همراهش برم🙄
یه بخشی هم کارای خودم و البته طراحی عکس نوشته؛ برای ولادت حضرت زهرا کارامو دوست نداشتم نمیدونم چرا مغزم قفل شده بود ولی برای شهادت سردار کلیپیو که درست کردم رو خیلی دوست داشتم و فکر کنم ۲۰ بار دیدمش😁
یه کتاب جذاب جدیدم شروع کردم؛ پس از بیست ساله اسمش و یه رمان تاریخی مذهبی با درون مایهی عاشقانهست؛ احتیاج داشتم یه کتاب با متن روون بخونم و این بهترین انتخاب بود چون شرق بهشت رو علیرغم جذابیتش فعلا نتونستم ادامه بدم و فاطمه هم میخوند باهام اونم گفت همون حس منو داره و گذاشتیم برای یه وقت دیگه.
دو روز پیش دختر سارا به دنیا اومد عجیبه برام عکسشو دیدم عاشقش شدم😍😍😍 خیلی ناز و کوچولوه انقدر ذوق زده شدم که نگو😁 ریاکشنهامو نگم بهتره🙄 در کل عاشقش شدم و خیلی دلم میخواد برم ببینمش زودی.
+از دیشب قفل شدم روی یه اهنگ خیلی خیلی قدیمی از یراحی که به حال و هوام میاد
دیگه اینکه ادامهی این مطلبو هم با رمز بنویسم برای خودم...
امشب فهمیدم مدارا کردن با بعضی از اشخاص اشتباه محضه و حتی گاهی ظلم به اون فرد هست؛ چون براش عادت میشه یه رفتار اشتباهو بارها تکرار کنه و تو مدارا کنی و باز هم تکرار و تکرار؛ تا وقتی یه بار برای اولین بار مدارا نکردی اون فرد حتی تعجبم میکنه ازین رفتار...
قضیه ازین قراره سر یه موضوعی قرار شد به یه بنده خدایی کمک کنم این فرد وقتی کاریو باب میلش انجام میدادی براش میشدی مثل یه فرشته! ولی کافی بود یه کاری بگه و بگی نه سریع قهر میکرد و رفتار بچگانه داشت سریع اگه دلیلت منطقی بود و چند ساعت بعد میومد عذرخواهی؛ ۴ یا ۵ بار شایدم بیشتر باهاش مدارا کردم ولی سری اخر که امشب بود عذاب وجدانو گذاشتم کنار و بهش گفتم به هیچوجه بهش کمک نمیکنم دیگه! معلوم بود جا خورده ولی واقعا با چنین شخص دمدمی مزاج و نمک نشناسی نباید مدارا کرد چون واقعا پررو میشه و رفتارشو تکرار میکنه.
بعد یاد کتاب دالان بهشت افتادم که شخصیت اصلی همیشه توی رابطه با نامزدش بجای اینکه صحبت کنه راه قهر و لجبازی و ... رو پیش میگرفت و طرف مقابلش کلی مدارا میکرد و برای اولین بار که مدارا ندید تازه به خودش اومد که چقدر اشتباه کرده؛ متاسفانه توی دنیای واقعیم گاهی همینه
بگذریم؛ حدودا یه ماهه ننوشتم و خب راستش کلا دیگه نمیخواستم بنویسم اینجا...
از اتفاقات این ماه فاکتور بگیرم چون بخوام بنویسم خودش کلی میشه و حسش نیست ولی بعد از مدتها شروع کردم سریال ببینم و با lost شروع کردم تا اینجا دوستش داشتم.