با فاطمه حرف میزدم بعد یه ماجرا از فاطمهزهرا براش تعریف کردم گفت منم دلم میخواد یه خواهر زاده داشته باشم ولی ندارم🥺 بهش گفتم یه نفرو برای ندا سراغ دارم میخوای مخ خواهر دامادو بزنم😂😂 گفت کی هست؟ بعد از کلی راهنمایی فهمید منظورم داداش ساراس😂😂😂 انقدر مسخره بازی در اورریم و خندیدیم ولی بهش گفتم من میترسم ندا این پیاما رو بخونه چون در اون صورت باید منو تو وصیت ناممون رو بنویسیم و منتظر باشیم بیاد بکشه ما رو😂😂 گفت اتفاقا الان کنارمه ولی حواسم هست😅
چون کلا اصلا دوس نداره ازدواج کنه و به فاطمه میگه دیوونه بودی انقدر زود ازدواج کردی؟😂😂😂 یجورایی در این زمینه مثل خودمه😅😅
بعدم راجع به یه موضوعی مثلا خواستم با فاطمه مشورت کنم؛ نمیدونم چرا وقتی خودم تصمیمم رو گرفتم و روی تصمیمم هستم انقدر اذیتش میکنم😂😂😂 کلی حرصش دادم و بعد از پیامم تاکید میکرد که دیوونم😂😂😂😂😂 البته خودمم قبول دارم اینو🤦♀️
دیشب فیلم coda رو دیدم قشنگ بود و دوسش داشتم؛ هم کلی خندیدم هم بغض کردم.
+یه مریضی هم وجود داره و اینه که وقتی کلی حرف داری و نه مینویسیشون و نه به کسی میگی...
شب بخیر