نیم دانگ پیونگ یانگ!
حدود یه هفتهست نیم دانگ پیونگ یانگ رو تموم کردم و هر شب میگم یکم دزیره بخونم بعد بیام بنویسم ولی هر شب انقدر میخونم که از خستگی خوابم میگیره
توی پست آخر نوشته بودم که کتاب خوبی نیست و چیزی برای گفتن نداره
البته بعدش گفتم که احتمالا نظرم عوض میشه و شد
نیم دانگ پیونگ یانگ همونطور که از اسمش مشخصه راجب کره شمالیه و سفرنامهی رضا امیرخانی به کرهست
یه کتاب خوب کتابیه که ساعتها و حتی روزها بعد از خوندنش درگیرش بشی
کتاب خوب کتابیه که علاوه بر اینکه متن روون و دلنشینی که داره اطلاعات خوبی بهت بده و میتونه سرگرمت کنه و گاهی بخندونتت
یه شاخصهی خوب دیگه اینه که بتونی فضای نوشته رو خیلی خوب توی ذهنت تصویر سازی کنی؛ البته تقریبا برای همهی کتابا خیلی خوب میتونم تصویر سازی کنم و
و...
این کتاب تقریبا همهی این مزیت ها و البته مزیتای دیگه رو داشت مخصوصا تحلیلهای خوب نویسنده؛ اوایل کتاب خبری از تحلیلها نبود و همین برام جذابیتی نداشت
نیم دانگ پیونگ یانگ رو باید خوند تا فهمید تحریم چه بلایی میتونه سر یه جامعه بیاره
حالا چه اون تحریم از خارج باشه چه خود تحریمی
و البته در اینجا اثر خودتحریمی خیلی بیشتر از تحریم از بیرونه و این بنظرم استبداد و ظلم مطلق هست
نویسنده سعی کرده بدون در نظر گرفتن دیدگاههای شخصی صرفا چیزهایی رو که میبینه رو به قلم بیاره و این به نوشته ارزش میده
نویسنده در طول سفر سعی میکنه با انسان کره شمالی ارتباط بگیره که موفق نمیشه چون با دیدن شخصی که مثل خودشون نیست فرار میکنن
انسانی که از بدو تولد جز چهار دیواری کشور خودش جایی رو ندیده؛ و بتهایی تحت عنوان رهبر برای خودش ساخته و حتی جان و زندگی خودشو مدیون اون رهبر میدونه و همیشه رهبرانشون رو ناظر بر اعمالشون میدونن و اونا رو به شیوهی غیر قابل باوری تقدیس میکنن و حتی دربارهی اونا به زمان حال حرف میزنن انگار که همیشه حضور داره! لمس عکسشون گناهه و ...(یه جایی امیرخانی مینویسه اینا مسالهی عصمت رو خیلی خوب درک کردن😅)
انسانی که از بدیهیترین رفاهیات دوره و توی یه فضای بسته زندگی میکنه
انسانی که حتی وسایل خونهش متعلق به خودش نیست
انسانی که حتی از نعمت برق محرومه با اینکه پیشرفتهترین سلاحها توی خزانهی کشورش هستن ولی توانایی تولید برق خودشو در سطح وسیع نداره
انسانی که حتی در بالاترین ردهی حزبی هم اجازهی دسترسی به شبکهی جهانی رو نداره و مسوول حزب حتی خودش رو از نگاه کردن به عکسی که از نته محروم میکنه و این کار براش ممنوعه!
انسانهایی که فکر میکنه شادترین مردم جهان هستن در صورتی که حتی یه لبخند روی لبهاشون نیست
آیا نمیشه گفت چنین انسانی در جهل مطلق زندگی میکنه؟ جهلی که بهش تحمیل شده و هیچ راهی برای خروج از اون نداره و البته به این موضوع فکر هم نمیکنه چون اجازهی فکر نداره و نمیتونه از تاریکی به نور حرکت کنه چون درکی از نور نداره! چون فقط و فقط خودشو دیده
یه جاهایی از کتاب نویسنده چیزی برای نوشتن نداره چون دستش بستهست
و گاهی حتی توسط حزب بدجور رو دست میخوره
به جای دیدن مراسم ترحیم با منت بهش اجازه میدن بره قبرستان مشاهیر
به جای دیدن مراسم ازدواج اجازه میدن با یه جامعهشناس وارد صحبت بشه و بدتر از همه به جای مصاحبه با شخصی که قبلا پناهنده بوده و الان برگشته کره با منتی مضاعف بهش اجازه میدن بره مجسمهی اون شخص رو که البته مجمسهی خودش هم نبوده رو ببینه! (بنظرم اون فرد خیلی دیوونه بوده که حاضر شده برگرده کره!)
در اینجا با مردمی روبرو هستیم که تمام ورودی ذهنیشون از دو کانال تلویزیونیه که ساعتها برنامهی تکراری پخش میشه؛ و یه روزنامه و یه مجله فقط
این کشور به حدی بستهست که حتی مخابرهی جام جهانی هم توش امکان پذیر نیست!
انقدر بسته که حتی زیر یه اثر هنری اسم هنرمند نوشته نمیشه و زیر عنوان یه کتاب اسم نویسنده! و چنین چیزهایی براشون مفهوم نداره و نه کسی نویسنده یا نقاش رو دیده و نه اسمشو شنیده
نویسنده برای هر کاری نیاز به اجازه حزب داره؛ تیم مستندساز همراهش برای عکاسی باید اجازه بگیرن و عکسهاشون کاملا چک میشه.
حتی اجازه ندارن به تنهایی از هتل برن بیرون بدون مترجم و این کار میتونه منجر به معرفیشون به پلیس بشه.
یه جاهاییم جاهایی از کتاب امیرخانی دست به مقایسه میزنه بین ایران و کره که خوندنشون خالی از لطف نیست.
در آخر باید بگم چقدر زندگی توی چنین نظام فکری و ارتباطی بستهای میتونه ترسناک و ناعادلانه باشه.
(این کتابو به هر کی که معرفی میکنم اول برای اسمش تعجب میکنه که یعنی چی😅
برای معرفی توی برقرار نمیدونم چرا خودمم اسمشو نوشتم تیم دانگ پیونگ یانگ! فائزه گفت من اگه بودم عمرا یه کلمه ش هم یادم نمیومد)
+ چند ماه پیش خواستم رهبر عزیز رو بخونم ولی چون تقریبا هیچ پیش زمینهای درباره کره و نظام حزبیش نداشتم نتونستم ادامه بدم ولی الان با خوندن این کتاب یه پیش زمینهی خیلی خوب برام بوجود اومد.
الان این متنو یه جورایی با عصبانیت نوشتم😖😖 چون حدود نیم ساعت وقت گذاشتم و نوشتم بعد به جای ثبت گزینه پیشنمایش رو زدم؛ خوندش که اشتباهاتشو ویرایش کنم بک رو زدم دیدم همه ی متن پرید😑 و مجبور شدم دوباره از اول بنویسم و مثل متن اول نشد😢 و همش دارم فکر میکنم که چی کمه توی این نوشته و بارها میخونمش و به جایی نمیرسم🙄
+ذهنم خیلی شلوغه