امشب یهو یاد یه آهنگ قدیمی از میثم ابراهیمی افتادم ولی اصلا یادم نمیومد چی بود؛ یادمه روی کلیپ فورمالیتهی فاطی بود بهش گفتم اسمش چی بود و یه تیکه از متنشو فرستاد و پیداش کردم😍 خیلی دوسش دارم دارم؛ اسمش عاشقت شدمه؛ هر چند بهش گوش دادم گریهم گرفت...
خیلی این شلوغیای اخر سالو دوست دارم هر چند گاهی خسته کننده میشه ولی حس خوبی داره
پنجشنبهی هفته قبل منو فاطی و احمد رفتیم آبادان خرید؛ اعتراف میکنم هیچوقت از بازار انقدر خوشم نیومده بود😄 قبلا که آجی آبادان بودن چند باری رفته بودم ولی زیاد خوشم نیومده بود ولی این سری خیلی خوب بود و قرار شد بازم بریم؛ واقعا تنوع بالایی داشتن برعکس دزفول.
منو احمد انقدر خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم که دیگه فاطی میخواست بزنمتمون🤣 زنگ زد به مامان بهش گفت این دو تا کشتن منو😂 البته بیشتر تقصیر اونه به ترک دیوارم میخنده
حیف نشد بیشتر بمونیم و صبح رفتیم و شب برگشتیم ولی واقعا خسته شدیم چون هم خیلی راه رفته بودیم هم شب قبلش هیچ کدوممون درست و حسابی نخوابیده بودم و زودم برگشتیم؛ توی ماشینم با صدای آهنگای احمد که نمیشه خوابید😑😂
آهنگو هم قطع کنه خودش میخونه🙄
امروزم رفتم یه شلوار بگیرم همرنگ تونیک زیر کتم تا حالا انقدر شلوار پرو نکرده بودم🙄 آخرشم اولیو خریدم😂 هر کدومشون یه مشکل داشت یکی رنگش خوب بود گشاد بود یا دمپا بود که متنفرم..
تا حالا نشده انقدر برای خرید عید دقیقهی نودی باشم ولی چون سفارشام دیر رسیده بودن منتظر بودم که بقیهی خریدا رو با اونا ست کنم.
دیشبم عروسی حدیث و مصطفی بود خیلی خوش گذشت.
خلاصه که این سالم با همهی خوبیا و بدیهاش
با همهی دلتنگیهاش....
با تجربههای جدید؛ آدمای جدید و کتابای فوقالعاده ای که خوندم
و با همه لبخندایی که خدا کمک کرد اوردم روی لبای افرادی که نمیشناسمشون گذشت و این برام یه حس خوب بود؛ چیزی که همیشه برام اولویت بوده و هست و دلم خواسته بقیه رو خوشحال کنم هر چقدرم که حال خودم خوب نباشه ( دیگه خیلیم از خودم تعریف ندم به قول فائزه ریا میشه🤣😆)
امشب حرفم اومده ولی دیگه کافیه بنظرم...
+ یکمی زیادی خستهم
یکم گریه خوب باشه شاید...