روزمرگی
شنبه قراره برای اولین بار توی یه همخوانی کتاب شرکت کنم
قراره آناکارنینا رو بخونیم؛ همش دلم میخواد بخونمش هی نگاهش میکنم وسوسه میشم شروع کنم از بس ذوق خوندنشو دارم ولی چون به فاطمه قول دادم با گروه بخونم منتظر شنبه میمونم😅 گروه توی تلگرامه و برای نصبش مجبور شدم چند تا از اپهامو حذف کنم🤦♀️ ولی ارزششو داره
کتابام اول هفته قبل رسید فاطمه گفت برو ببینشون گفتم بذار بعد الان کار دارم بعد اصراااار که نه همین الان😅 رفتم یهو گفتم عهه چرا سه جلده آنا دو جلدیه ها؛ بعد دیدم ژرمینالم سفارش داده اصلا ذوق زده شدم😍😂 و کلا هم فهمیدم کتابا هدیه از طرف مامان بودن ولی نگفته که سورپرایزم کنه😊😍
شب قبلش خواستم از دیجی کالا سفارش بدم ژرمینالو ولی منتظر بودم داداش لیست خریدشو بفرسته که با هم سفارش بدیم و شانس اوردم اون شب نفرستاد وگرنه الان دو تا ژرمینال داشتم؛ منم از خدا خواسته یه کتاب دیگه سفارش دادم😄 که امروز رسید
آجی چند وقت پیش یه تبلیغ داده بود چون شب شهادت حضرت زهرا براش تبلیغ کرده بود بازدهی افتضاح شد و با کلی اصرار بلاگره دوباره استوری کرد دیروز؛ و این ۲۴ ساعت تبلیغ کلییی درگیر پیجش بودم که خداروشکررر به خوبی تموم شد؛ چند وقت پیشم یه ایده برای افزایش فروش و صادرات به کشورای حاشیه خلیج فارس تو سرم بود ترسیدم بگم فکر کنه دارم مسخره میکنم ولی گفتم خیلی استقبال کرد؛ با یکی از دوستامون که توی یه شرکت مسوول هماهنگی صادراتو وارداتو حرف زدیم گفت میتونه هماهنگیا رو انجام بده ولی چون حداقل ۱۰۰۰ تا گهواره نیاز بود و فعلا هم شرایط تولید در این حد رو نداریم منتفی شد😕 تا ببینیم بعدا چی پیش میاد
هفتهی قبلی یه هفتهی پر از استرسو گذروندیم هممون چون آجی و آقا موسی امیکرون گرفتن و خیلی بیحال بودن؛ خداروشکر این هفته بهتر شدن؛ بیشتر از دو هفتهست نیومدن خونمون و فاطمهزهرا باهامون قهر کرده و هر روز به مامان میگه مامانا دوست ندارم مامانجون مریمو دوست دارم😂😂😂
دلم خیلیی براشون تنگ شده