آناکارنینا
بارونه😍 صدای بارون برام یکی از آرامشبخشترین صداهاست...
داشتم آناکارنینا میخوندم؛ حدودا یک چهارم از کتاب رو خوندم و در کل میتونم بگم خیلی کتاب خوبیه؛ اولین کتابیه که از ادبیات روس میخونم و واقعا علاقهمند شدم که کتابای دیگه هم بخونم مخصوصا جنگ و صلح و کتابای داستایوفسکی رو.
آنا توصیفات خیلی جالبی داره؛ اصولا خیلی از کتابایی که توصیف زیاد دارن خوشم نمیاد؛ مخصوصا توصیفاتی که رنگ و بوی اغراق داشته باشن؛ مثلا جین ایر که میخوندم خیلی فراز و فرود داشت؛ یا خیلی خوب بود یا خیلی بد؛ بعضی جاها انقدر توصیف شده بود که دلم میخواست اون صفحاتو نخونم و گاهی شخصیت جین فوق العاده میشد گاهی غیرقابل تحمل؛ البته این نظر شخصی منه شاید یه نفر دیگه بخونه خیلی خوشش بیاد و البته یه بخش کوچیک از کتاب موند که هنوز نخوندم و تا آخر اسفند باید بخونم
داشتم از آنا میگفتم؛ تولستوی توی توصیف حال افراد خیلی ماهرانه عمل کرده به حدی که بخشایی از کتاب میتونی عمیقا حال خوب و یا بد افراد رو تجسم کنی
مثلا توی یه مهمونی کیتی شدیدا مضطرب و درموندهس؛ حالش خیلی ملموسه یا وقتی که بیمار میشه و از حرف زدن راجب دلیل ناراحتیش فراریه
شور و شعف و همزمان ترس آنا از احساسی که به ورونسکی داره
مخصوصا توی یه پارت از کتاب احساس گناه و عذاب وجدانی که داره خیلی ماهرانه توصیف شده؛ احساس شرم و درماندگی آنا و ورونسکی...
و بازم ماهرانه احساس آنا رو به همسرش توصیف کرده؛ وقتی که بعد از یه سفر آنا با الکساندر مواجه میشه بعد از ۸ سال زندگی مشترک تازه به عیوب ظاهریش پی میبره؛ انگار که قبلا هیچوقت اون عیبها رو ندیده؛ و میشه گفت عشق که از بین بره زشتیها در نگاه عاشق پدیدار میشن؛ البته بنظر میرسه آنا از ابتدا عشقی به همسرش نداشته و طبق عادت با اون زندگی کرده؛ واقعا هم شخصیت الکساندر غیرقابل تحمله بنظرم😅
به جز اصل داستان یه برداشت کوچیک هم میشه از فرهنگ روس داشت که البته خیلی زیاد نبوده تا الان.
امیدوارم که تا آخرش خوب پیش بره
+این روزا هر صفحهای رو باز میکنی راجب جنگ اوکراین روسیه حرف میزنن...
کاش یه روزی برسه که روی اخبار جنگ توی هر جای دنیا خط صلح بکشن...