...
امشب قسمت جدید خاتونو دیدم خیلی تلخ بود😢 تلخی دو تا سکانس اصلیو با تمام وجود میشد حس کرد...
درسته واقعی نیستو فیلمه ولی توی دنیای واقعی این تلخیا زیاد تکرار میشه...
بعدش بالاخره لیست کتابای بهار رو نوشتم، جلد 2 آناکارنینا و ژرمینال شد برای فروردین و اگه وقت شد جنگ چهره زنانه ندارد. اومدم ژرمینال بخونم یه تورق کردم چشمم عادت نداشت به سفیدی کاغذ کتاب، آخه مدتهاست کتابایی که خوندم کاهی بوده، کاهی بیشتر دوس دارم، بوی خوبیم دارن کتابایی که کاغدشون کاهیه😍 و سبکتر و خوش دستترن. ولی نشد شروع کنم کتابو چون شدیدا سردرد داشتم.
برای فیلم و سریال هم برای بهار بین سریال see و بریکینگ بد موندم کدومو ببینم، ولی این هفته ایمیشن luca رو میخوام ببینم.
دیروز عصرم رفتیم خونه مامانبزرگ بعد از مدتها، اتفاق خاصی نیفتاد، فقط هر بار که خواستیم بیایم خونه یه مهمون از راه میرسید😁
قبل از اینکه این پستو بنویسم تو اکسپلور اینستا میچرخیدم، واقعا تاسف آوره یه کلیپ مراحل لباس پوشیدن باید لایک و بازدیدش از یه پست بامحتوا مثل معرفی کتاب و... بیشتر باشه، نمیفهمم چه جذابیتی داره براشون که این پستا رو لایک میکنن😑
اینم شد اولین پست سال و البته قرن و چقدر ازین شاخه پریدم اون شاخه😅
یه جریانیم خواستم بنویسم پشیمون شدم یعنی زیاد اهمیتی نداشت.
چقدر ذهنم شلوغه باز☹☹☹ و مثل همیشه چیزاییو که خواستم بنویسمو ننوشتم🤦♀️ شاید برای خودم بنویسم....
این پستو با یه بیت شعر که امشب خوندم تموم میکنم
پروانه راحت بده ای شمع که امشب
از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم
شب بخیر