....
گاهی وقتا هست که حس میکنی پر از حرفی برای گفتن برای نوشتن برای...
امشب ازون شباس که این حسو دارم؛ دیشب نمیدونم چرا یه جریانی یادم افتاد که تلخ بود برام و یه حس عذاب وجدان قدیمی آوار شد روی دلم...
بگذریم که اگه فاطمهزهرا شیطنت نمیکرد و سر به سرم نمیگذاشت حالِ بدم به گریه ختم میشد احتمالا ...
از امروز همخوانی مدار صفر درجه شروع شده البته نرسیدم بخونم ولی مطمئنم که ازون کتاباس که مدتها قراره باهاش زندگی کنم و غرق بشم توش؛ چون هم طولانیه هم میدونم جذابه؛ همین که کتابو دستم گرفتم از بوی فوقالعاده ی کاغذش ذوق کردم😅 کلمهای پیدا نکردم به جای ذوق بنویسم ولی خب عاشق بوی کاغذم همونطور که عاشق بوی لاکو مداد رنگیو خاک بارون خورده و تربت کربلا و بوی حرمو عطر یاس و نرگس و بوی بهترین هدیهای که گرفتم...
چقدر خوبه که توی این دنیای بیرحم کتاب هست که حال آدمو خوب کنه🧡
فعلا دارم نظرات بچهها رو میخونم دارن راجب اسمای شخصیتای کتاب حرف میزنن حرفاشون جالبه😅
دیروز دو قسمت از جیرانو دیدم بالاخره بعد از چند قسمت جذبش شدم.
دلم میخواست بنویسم از....
هم میدونم از چی هم نمیدونم...
همش مینویسمو پاک میکنم ولی خیلیی ناراحتم از غمایی که توی دل آدماست و من نمیتونم غمی رو از شونهی کسی بردارم...
شب بخیر