....
الان که دارم مینویسم سرگیجه دارم یجورایی؛ مردد بودم که بخوابم یا کتاب بخونم ولی تصمیم گرفتم کتاب بخونم که انقدر ذهنم خسته بشه که فکر نکنم قبل خواب و راحتتر بتونم بخوابم هر چند که فایدهای نداشت و بازم فکر اومد سراغم حتی وسط کتاب خوندن...🤦♀️
انقدر کتاب خوندم که سرم گیج رفت؛ رفتم پایین آب بخورم که نزدیک بود از پلهها بیفتم😁 خودمو نگه داشتم؛ البته کتابیو که دارم میخونم جذابه واقعا و منو فاطمه خیلی خوشمون اومده ازش و خیلی زودتر از انتظارمون داره تموم میشه؛ نفهمیدم کی رسیدم صفحه ۴۵۰ و فقط ۱۵۰ صفحه مونده و برای کتاب بعدی هنوز نمیدونم چه کتابی انتخاب کنم؛ شاید کتابخانه نیمهشبو بخونم شایدم طبل آیاکاشی؛ ولی فکر کنم اون یه روزه تموم بشه انقدر کم حجمه😁
+ این روزا ذهنم شدیدا درگیر کار خیریهای هست که قراره انجام بدیم هم براش ذوق دارم هم استرس🥺 ولی نمیذارم استرسم غالب بشه بهم...
بالاخره اذان دادن و بعدش میتونم بخوابم😊