....
با دندونی که درد میکنه (نمیدونم مشکلش چیه چون دکتر گفت هیچ مشکلی نداره😑(
گلویی که تازه دردش شروع شده و کلی دارو و ویتامین c و عسل خوردم که خوب بشه و
با چشمایی که از تاثیر دارو به زور باز مونده نشستمو فکر میکنم...
به جنگی که میدونش رسانه ست و ما چقدر اسیر رسانه شدیم؛ کلی حرف هست ولی خب برای خودم نوشتمشون طبق معمول.
این روزا از نظر روحی خیلی خستهم؛ چون کل برنامههام بهم ریخته یجورایی😑 دقیقا وقتی که خواستم متریال سفارش بدم اینستا فیلتر شد و حالا موندم محصول جدیدو تولید کنیم یا بذاریم تا بعد...
این ماه حتی یه کتابم نتونستم کامل بخونم؛ شدیدا دلم میخواد خانواده تیبو یا شرق بهشتو شروع کنم ولی نمیشه و کتابخانهی نیمهشب میخونم؛ اونقدرا که همه میگفتن فوقالعادهست خوب نیست (البته بد نیست ولی انقدرا که میگن عالیه؛ عالی نیست) و نهایتش روزی 20 صفحه میخونم😕
طراحیامم نرسیدم کامل انجام بدم.
ولی نمیخوام خسته بشم و حتما کاراییو که باید رو انجام میدم حالا یکم دیرتر.
شاید دلتنگی خاصیت این روزها باشه
شایدم دلتنگی بخش جداناپذیری از وجودم شده...