....
حس میکنم هوای اتاق گرفته س؛ پنکه روشنه و پنجره رو باز میکنم ولی فایده نداره هم گرممه و هم انگار نمیتونم نفس بکشم؛ آخرش مجبور شدم کولرو روشن کنم، فاجعهس؛ آبانه و هنوز هوا گرمه😕 رفتم آرشیو وبمو چک کردم ببینم پارسال آبان اولین بارون پاییزی کی بوده چون یادم اومد پارسال یه پست زدم با عنوان بزن بارون و چک کردم دیدم ۸ ام بوده ولی امسال هنوز هوا خیلی گرمه😕😕😕
بگذریم دلم گرفته الکی دارم چرت و پرت مینویسم که شاید حال و هوام عوض بشه؛ کلا اخبار بد حالمو خراب میکنه😕 عصر شدیدا بغض داشتم و داشتم حرص میخوردم؛ این ناآرومیا؛ جنگ روانی بین مردم و هزار تا چیز دیگه و حالا هم که حمله ی تروریستی....
سال ۹۹ یه چند ماهی افسرده شده بودم و اونموقعا برای کوچیکترین خبر بدی صد برابر وقتای معمولی ناراحت میشدم برای همین مامان اینا خبرای بد رو بهم نمیگفتن تا جایی که ممکن بود و یه مدتم کلا توی خونه اخبار نمیدیدیم سر این قضیه ولی توی اینستا انگار همه مسابقه گذاشته بودن برای اعلام اخبار بد و هر سری میرفتم اینستا و خبر ناراحتکننده ای میخوندم حالم خیلی بد میشد؛ خداروشکر الان مثل اون دوران نیستم و خیلی سعی میکنم مثل قبل از سه سال پیشم بشم ولی بنظرم جامعه دچار یه بحران روحی جمعی شده؛ و یه افسردگی جمعی که یه خبر بد تنش بیشتری نسبت به زمان عادی ایجاد میکنه؛ وقتی که اخبار ناراحتکننده هزار برابر منعکس میشن و انقدر روان آدم رو تحت تاثیر قرار میدن که آدم متوجه نیست این مطالب و اخبار چجوری دارن فکر و ذهن آدم رو به سمت و سویی میبرن که وقتی به خودش میاد میبنه دیگه اون آدم سابق (البته میشه گفت جامعهی سابق) نیست و بدتر از همه اینکه این جامعه داره به سمتی میره که خوشحالی و ناراحتی برای آدما گزینشی شده؛ از مرگ شخص یا گروهی بیشتر از مرگ اشخاص دیگه ناراحت میشن اکثرا؛ و این مختص دو قطب جامعهست برای همین حتی نمیشه به همدیگه خرده گرفت که چرا برای فلان خبر ناراحت شدی و واکنش نشون دادی و برای فلان خبر نه...
بگذریم خودمم که دارم از حال و احوال بد مینویسم فقط...
برای اینکه بتونم حالمو بهتر کنم ایبوک آبنبات نارگیلیو خریدم و برای ساعتی غرق خوندن شدم و گاهی میزدم زیر خنده و هر بار فاطی میگفت دیوونه شدی انگار؛ ولی خیلی به این دیوونگی احتیاج داشتم و این شاید تنها لطفی بود که میتونستم در حق خودم داشته باشم...