...
مامانبزرگ 5 روز روضه داره و دو روزه که شروع شده؛ این دو روز که رفتم واقعا سر مسائلی ناراحت شدم یا حرص خوردم
روز اول از یه قضیه ناراحت شدم اول نوشتمش ولی بعد که فکر کردم دیدم بدگویی از یه نفره و حذفش کردم چون قطعا خودمم بدی هایی دارم که ممکنه بهشون واقف نباشم.. چون میدونم این بنده خدا فکر میکنه این رفتار هاش درسته...
اما روز دوم؛ بعد از رفتن مهمونا یکی از خالههای مامان که قبلا براش احترام خاصی قائل بودم راجع به موضوعی حرفایی زد که واقعا اشتباه بودن و داشت یک طرفه قاضی میرفت؛ خیلی کلنجار رفتم با خودم که چیزی نگم چون بقیه بودن درست نبود حرفی بزنم هر چند قصد بی احترامی هم نداشتم ولی حرفام خیلی صریح بود و ممکن بود جلوی بقیه بگم دلخور بشه؛ برای همین تحمل اون فضا رو نداشتم و خداروشکر اذان دادن رفتم نماز بخونم و بقیهی حرفای اون جمع رو نشنیدم ولی قطعا یکم دیگه پیش میرفتن نمیتونستم ساکت بمونم😅 از سر شبم تا الان یه سخنرانی غرا توی ذهنم اماده کردم که فردا اگه شرایطش بود بگم ولی بعدش دعا کردم شرایطش پیش نیاد😅 یا اگه پیش اومد بتونم سکوت کنم🙄
ولی کلا اگه بگم نظر فامیل راجع بهم عوض میشه؛ البته نه اینکه نظرشون بد بشه ولی توی فامیل (البته فامیل دور) همه فکر میکنن من یه دختر خیلی ارومم ولی نمیدونن پشت این ظاهر آروم یه نفره که اصلا آروم نداره.....