این روزهای من.....

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۴/۰۱/۱۳
    .
  • ۰۳/۱۲/۱۶
    ...
  • ۰۳/۱۲/۱۳
    ...
  • ۰۳/۱۲/۰۵
    ...
  • ۰۳/۰۹/۰۷
    ...
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    ...
  • ۰۳/۰۷/۰۲
    .

بارونه😍 صدای بارون برام یکی از آرامش‌بخش‌ترین صداهاست...

داشتم آناکارنینا میخوندم؛ حدودا یک چهارم از کتاب رو خوندم و در کل میتونم بگم خیلی کتاب خوبیه؛ اولین کتابیه که از ادبیات روس میخونم و واقعا علاقه‌مند شدم که کتابای دیگه هم بخونم مخصوصا جنگ و صلح و کتابای داستایوفسکی رو.

آنا توصیفات خیلی جالبی داره؛ اصولا خیلی از کتابایی که توصیف زیاد دارن خوشم نمیاد؛ مخصوصا توصیفاتی که رنگ و بوی اغراق داشته باشن؛ مثلا جین ایر که میخوندم خیلی فراز و فرود داشت؛ یا خیلی خوب بود یا خیلی بد؛ بعضی جاها انقدر توصیف شده بود که دلم میخواست اون صفحاتو نخونم و گاهی شخصیت جین فوق العاده میشد گاهی غیرقابل تحمل؛ البته این نظر شخصی منه شاید یه نفر دیگه بخونه خیلی خوشش بیاد و البته یه بخش کوچیک از کتاب موند که هنوز نخوندم و تا آخر اسفند باید بخونم

داشتم از آنا میگفتم؛ تولستوی توی توصیف حال افراد خیلی ماهرانه عمل کرده به حدی که بخشایی از کتاب میتونی عمیقا حال خوب و یا بد افراد رو تجسم کنی

مثلا توی یه مهمونی کیتی شدیدا مضطرب و درمونده‌س؛ حالش خیلی ملموسه یا وقتی که بیمار میشه و از حرف زدن راجب دلیل ناراحتیش فراریه

شور و شعف و همزمان ترس آنا از احساسی که به ورونسکی داره

مخصوصا توی یه پارت از کتاب احساس گناه و عذاب وجدانی که داره خیلی ماهرانه توصیف شده؛ احساس شرم و درماندگی آنا و ورونسکی...

و بازم ماهرانه احساس آنا رو به همسرش توصیف کرده؛ وقتی که بعد از یه سفر آنا با الکساندر مواجه میشه بعد از ۸ سال زندگی مشترک تازه به عیوب ظاهریش پی میبره؛ انگار که قبلا هیچوقت اون عیب‌ها رو ندیده؛ و میشه گفت عشق که از بین بره زشتی‌ها در نگاه عاشق پدیدار میشن؛ البته بنظر میرسه آنا از ابتدا عشقی به همسرش نداشته و طبق عادت با اون زندگی کرده؛ واقعا هم شخصیت الکساندر غیرقابل تحمله بنظرم😅

به جز اصل داستان یه برداشت کوچیک هم میشه از فرهنگ روس داشت که البته خیلی زیاد نبوده تا الان.

امیدوارم که تا آخرش خوب پیش بره

 

+این روزا هر صفحه‌ای رو باز میکنی راجب جنگ اوکراین روسیه حرف میزنن...

کاش یه روزی برسه که روی اخبار جنگ توی هر جای دنیا خط صلح بکشن...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۰ ، ۱۵:۴۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ اسفند ۰۰ ، ۰۰:۰۱

 

پشت روز روشنم، شام سیاهی دیگر است
آنچه آن را کوه خواندم، پرتگاهی دیگر است

شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم
این درست اما جدایی اشتباهی دیگر است

در شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکن
این قضاوت، انتقام از بی گناهی دیگر است

روزگاری دل سپردن ها دلیل عشق بود
اینک اما دل بریدن ها گواهی دیگر است

درد دل کردن برای چشم ظاهر بین خطاست
آنچه با آئینه خواهم گفت آهی دیگر است

فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۰۰

دیروز تولدم بود ولی اصلا توی مود تولد نبودم

حس و حالشو نداشتم اصلا

حتی حوصله جواب دادن به تبریکای تولدو نداشتم مخصوصا اینکه  کلی از شماره ها رو سیم‌کارت سیو نداشتمو تو تبلت نیومده بودن و باید هر بار چک میکردم تلگرامو که این کیه پیام داده😑

ولی خداروشکر ظهر گوشیمو از تعمیر گرفتمو درست شد

دیگه همین دیروز با بی‌حوصلگی گذشت حتی پیاده روی رو که امروز باید میرفتمو نرفتم؛ حتی کتاب نخوندم؛ و قرار بود فیلم ببینم که ندیدم....

الانم توی ماشین دارم مینویسمو به سوالی که توی پست قبلی از خودم پرسیدم فکر میکنم...

بیرون تاریکه؛ وقتی جاده‌ای تاریکی مطلق باشه بی‌اختیار یاد شبای جاده ی نجف به کربلا میفتم؛ راستی چقدررر دلتنگم و یاد این بیت افتادم

دلتنگی ما هر چند جمعه

یک رسم قدیمی‌ست به ما ارث رسیده

شب بخیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۰ ، ۰۰:۵۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ بهمن ۰۰ ، ۰۰:۴۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ بهمن ۰۰ ، ۱۹:۲۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۶ بهمن ۰۰ ، ۰۰:۵۷

گوشیم چند وقت بود توی هوای سرد خاموش میشد مثلا هر روز صبح بعد از نماز یا موقع پیاده روی، فکر نمیکردم مشکلش جدی باشه تا اینکه جمعه خاموش شد و هر کاری کردم روشن نشد که نشد😒😒😒 از وقتی خاموش شد نگران بودم نکنه هاردش سوخته باشه و کل اطلاعاتم بپره، از یه سریا بک‌آپ داشتم و یه سریا هم نه، داداش گفت احتمالا باتریش باشه ولی دادم تعمیر و گفت که باتری مشکلی نداره و باید عیب‌یابی بشه، دیگه هر روز کلی سرچ میکردم ببینم مشکلش چیه فهمیدم هارد و lcd مشکل ندارن و گفتم احتمالا مشکل از مدارهاش باشه که حدسم درست بود و امروز تعمیرکار تماس گرفت گفت مشکل از مدارشه ولی معلوم نیست کی بهم بده😐😑😪 تبلت فاطی دستمه ولی خب هیچی گوشی خود آدم نمیشه ولی خداروشکر که خیالم راحت شد مشکل خاصی نبوده و برای خرید گوشی عجله‌ای نیست ولی حتما باید یه گوشی نو بخرم.

این چند روز بدون گوشی هم خوب بود و هم بد، خوبیش این بود کلی کتاب خوندم، شبا زودتر خوابیدم😄 به کارام رسیدمو ...

پیاده روی هم بدون گوشی و هندزفری خیلی خوب بود و تصمیم گرفتم دیگه گوشی نبرم باهام یا همیشه همراهم نباشه ولی تو ماشین بدون هندزفری اصلا نمیتونم چون به هیچ وجه نمیتونم آهنگاییو که بابا گوش میده رو گوش بدم🤐

آناکارنینا هم واقعا خوب بود تا اینجا هر چند هنوز بعد از ۶۰ صفحه شخصیت اصلی وارد نشده و منتظرم این حواشی اولیه کتاب تموم بشه.

+ ولادت امام علی رو هم تبریک میگم.... 🥰😍

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۰ ، ۰۰:۴۳

شنبه قراره برای اولین بار توی یه همخوانی کتاب شرکت کنم

قراره آناکارنینا رو بخونیم؛ همش دلم میخواد بخونمش هی نگاهش میکنم وسوسه میشم شروع کنم از بس ذوق خوندنشو دارم ولی چون به فاطمه قول دادم با گروه بخونم منتظر شنبه میمونم😅 گروه توی تلگرامه و برای نصبش مجبور شدم چند تا از اپ‌هامو حذف کنم🤦‍♀️ ولی ارزششو داره

کتابام اول هفته قبل رسید فاطمه گفت برو ببینشون گفتم بذار بعد الان کار دارم بعد اصراااار که نه همین الان😅 رفتم یهو گفتم عهه چرا سه جلده آنا دو جلدیه ها؛ بعد دیدم ژرمینالم سفارش داده اصلا ذوق زده شدم😍😂 و کلا هم فهمیدم کتابا هدیه از طرف مامان بودن ولی نگفته که سورپرایزم کنه😊😍

 شب قبلش خواستم از دیجی کالا سفارش بدم ژرمینالو ولی منتظر بودم داداش لیست خریدشو بفرسته که با هم سفارش بدیم و شانس اوردم اون شب نفرستاد وگرنه الان دو تا ژرمینال داشتم؛ منم از خدا خواسته یه کتاب دیگه سفارش دادم😄 که امروز رسید

 

آجی چند وقت پیش یه تبلیغ داده بود چون شب شهادت حضرت زهرا براش تبلیغ کرده بود بازدهی افتضاح شد و با کلی اصرار بلاگره دوباره استوری کرد دیروز؛ و این ۲۴ ساعت تبلیغ کلییی درگیر پیجش بودم که خداروشکررر به خوبی تموم شد؛ چند وقت پیشم یه ایده برای افزایش فروش و صادرات به کشورای حاشیه خلیج فارس تو سرم بود ترسیدم بگم فکر کنه دارم مسخره میکنم ولی گفتم خیلی استقبال کرد؛ با یکی از دوستامون که توی یه شرکت مسوول هماهنگی صادراتو وارداتو حرف زدیم گفت میتونه هماهنگیا رو انجام بده ولی چون حداقل ۱۰۰۰ تا گهواره نیاز بود و فعلا هم شرایط تولید در این حد رو نداریم منتفی شد😕 تا ببینیم بعدا چی پیش میاد

هفته‌ی قبلی یه هفته‌ی پر از استرسو گذروندیم هممون چون آجی و آقا موسی امیکرون گرفتن و خیلی بیحال بودن؛ خداروشکر این هفته بهتر شدن؛ بیشتر از دو هفته‌ست نیومدن خونمون و فاطمه‌زهرا باهامون قهر کرده و هر روز به مامان میگه مامانا دوست ندارم مامانجون مریمو دوست دارم😂😂😂

دلم خیلیی براشون تنگ شده

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۰ ، ۰۲:۲۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ بهمن ۰۰ ، ۰۲:۵۵