بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی
در وهم مینگنجد کاندر تصور عقل
آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی
شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را
هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی
آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
چون من خیال رویت جانا به خواب بینم
کز خواب مینبیند چشمم بجز خیالی
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
حافظ
این شعر خیلی به دلم نشست و خستگی یه روز پر از مشغله رو با خودش برد...
آیینه هم کدر میشود از همنشینیام
یعنی که در بساط دلم غیر از آه نیست....
چقدر دلم گرفته....
عید غدیره و طبق روال این چند سال اخیر خداروشکر به این عید بزرگ خیلی توجه میشه
و گوشه و کنار شهر جشنه و انگار شهر جون تازهای گرفته....
ولی میدونی بین این خوشحالیا یهو دلم گرفت...
کاشکی دلِ منم مثل این شهر یه جون تازه میگرفت...
و دیگه دلتنگ نبود...
فرسخها دورم اما دلم از رنجشان مچاله شده...
از رنج زنان و دخترانی که پشت پستوها زنده به گور میشوند...
استعداد و دانایی که طعمهی جهل میشود
و چهرهی زنانهی شهر که پشت برقع و پوشیه رنگ میبازد
خستهام از تمام امیدهای هرس شده...
از کوچههایی که صدای بازی کودکان جز خاطرات دورشان میشود...
از هراس مردمانی که سالهاست طعم آرامش را نچشیدهاند در سرزمینی که بهشت ناامن نام گرفته...
فرسخها دورم اما در همین نزدیکیمان حق تحصیل فرزندان اتباع همسایه و همزبان و بهتر است بگویم هم خونمان قربانی سلیقه و خودخواهی عدهای پشت میزنشین ادارهی اتباع میشود؛ آن هم میان مردمانی که توهم عدم تبعیض نژادی دارند و اگر کسی فریادی سر دهد مهر سکوت بر دهان و قلمش میزنند که هیس! مگر نمیبینی برق نداریم و فلان جا آب ندارد و محرومیت سایه انداخته بر سر سیستان.... و تو گویی تمام مشکلاتمان بر گردن کودکیست که که حق دارد قلم و کاغذ و کتاب در دستانش باشد و پشت میز مدرسه بنشیند نه پشت چراغ قرمز گل و ... در دستانش باشد و مهر کودک کار بر پیشانیش...
چه حسرتهایی کاشتهایم در دل این نونهالان؛
کاش نمک بر زخم بیسرزمین بودنشان نپاشیم....
و در آخر
خستهام از تمام رنجهای مردمان جهان....
که قربانی خودخواهی سیاست مدارانند...
امشب بعد از مدتها رفتم سراغ یکی از آلبومای موزیک گوشیم؛ آلبومی که برا خودم ممنوع کرده بودم گوش دادن به ترکهاشو...
آلبومی که اسمش you...
یه عادت دارم هر موقع یه آهنگیو گوش میدم اولین باریو که گوشش دادم رو یادم میاد یا اگه خاطرهای ازون آهنگ دارم
امشب با بعضیاشون اشک ریختم
با بعضیاشون خندیدم...
ولی سودای عشق نامجو هم اشکمو در اورد و هم نتونستم تا آخرش گوش بدم... و هم...
و بازم یه بغض که شده عادت این روزا و نمیتونم دیگه بنویسم...
+ برم سهم مطالعه امشبمو داشته باشمو البته یه پیگیری از اخبار و بعد بخوابم