این روزهای من.....

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۹/۰۷
    ...
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    ...
  • ۰۳/۰۷/۰۲
    .
  • ۰۳/۰۴/۰۶
    ...

سفر کربلایی که رفتم یکی از بهترین سفرای عمرم بود ولی از وقتی برگشتم بدجور مریض شدم و تا یجوری انرژیم تحلیل رفته بود که خوب نمیشم😕

خیلی بد سرفه میکنم دو بار دکتر رفتم فایده نداشت دیگه دیشب رفتم متخصص گفت آنفولانزا گرفتی و اگه تا دو سه روز دیگه سرفه‌ت قطع نشد باید سی‌تی بگیری😕😕

کاش خوب بشم دیگه؛ مردم از بس سرفه کردم و دارو خوردم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۲۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۴۰

مامانبزرگ 5 روز روضه داره و دو روزه که شروع شده؛ این دو روز که رفتم واقعا سر مسائلی ناراحت شدم یا حرص خوردم

روز اول از یه قضیه ناراحت شدم اول نوشتمش ولی بعد که فکر کردم دیدم بدگویی از یه نفره و حذفش کردم چون قطعا خودمم بدی هایی دارم که ممکنه بهشون واقف نباشم.. چون میدونم این بنده خدا فکر میکنه این رفتار هاش درسته...

 

اما روز دوم؛ بعد از رفتن مهمونا یکی از خاله‌های مامان که قبلا براش احترام خاصی قائل بودم راجع به موضوعی حرفایی زد که واقعا اشتباه بودن و داشت یک طرفه قاضی می‌رفت؛ خیلی کلنجار رفتم با خودم که چیزی نگم چون بقیه بودن درست نبود حرفی بزنم هر چند قصد بی احترامی هم نداشتم ولی حرفام خیلی صریح بود و ممکن بود جلوی بقیه بگم دلخور بشه؛ برای همین تحمل اون فضا رو نداشتم و خداروشکر اذان دادن رفتم نماز بخونم و بقیه‌ی حرفای اون جمع رو نشنیدم ولی قطعا یکم دیگه پیش میرفتن نمیتونستم ساکت بمونم😅 از سر شبم تا الان یه سخنرانی غرا توی ذهنم اماده کردم که فردا اگه شرایطش بود بگم ولی بعدش دعا کردم شرایطش پیش نیاد😅 یا اگه پیش اومد بتونم سکوت کنم🙄 

ولی کلا اگه بگم نظر فامیل راجع بهم عوض میشه؛ البته نه اینکه نظرشون بد بشه ولی توی فامیل (البته فامیل دور) همه فکر میکنن من یه دختر خیلی ارومم ولی نمیدونن پشت این ظاهر آروم یه نفره که اصلا آروم نداره‌.‌‌....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۲ ، ۰۴:۳۸

وقتی ساعت ۶ باید بیدار بشی و همچنان بیداری😕😑

آخه یکی نیست بگه کدوم دیوونه ساعت ۶ صبح میره ورزش که منو فائزه قرار گذاشتیم بریم😑

مطمئنم صبح که بیدار شد میشینه دعا میکنه که زهرا خواب بمونه ولی متاسفانه هیچوقت دعاش برآورده نمیشه😅😂

 

+واقعا به دیوونگی خودم ایمان اوردم😶😶 چون قبل از نوشتن این پست در حال گریه بودم چون دلم گرفته بود ولی الان انگار نه انگار که قبلش گریه کردم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۲۳

اولین و اخرین باری که نمایشنامه خوندم 13 ساله‌م بود؛ کتاب کبوتر توی کوزه نوشته‌ی مرادی کرمانی

دوسش نداشتم و شاید دلیل اینکه دیگه هیچوقت سراغ نمایشنامه نرفتم همین بود

دیشب توی بهخوان اتفاقی معرفی نمایشنامه‌ی اتاق ورونیکا رو دیدم؛ با اینکه برنامه‌ریزی کرده بودم بعد از پیاده‌روی بیام و فصل جین ایر بخونم که بخش اول تموم بشه ولی رفتم از طاقچه اتاق ورونیکا رو شروع کردم

خیلی کوتاه بود؛ ۱۲۰ صفحه و کمتر از ۲ ساعت وقت برد زمان مطالعه‌ش

در کل جالب بود و باید بگم نمایشنامه‌ی عجیبی بود

و خب باعث شد بازم هر از گاهی برم سراغ خوندن نمایشنامه البته فقط هر از گاهی.

الانم دلم میخواد ادامه جین رو بخونم ولی دلم میخواد بخوابم...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۵۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ مرداد ۰۲ ، ۰۴:۰۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۲۸

یه مشکلی پیش اومده بود برای کربلا رفتن؛ خیلی نگران بودم و امروز عصر حل شد و الان دیگه خیالم راحت شد😍 و امیدوارم دیگه مشکلی پیش نیاد

دیروز مسابقه ی مهر خاتم بود سه تا کار تحویل دادم کاشکی که برنده بشم البته هدیه‌ش برام مهم نیست؛ دیشب بعد از ارسال کارا نشستم دلی‌ترین مهری رو که میخواستم رو طراحی کنم وسطش هم خنده م گرفت هم بغض🤦‍♀️😁 ولی قشنگ شد

 

خیلی کار دارم ولی این دو روز فاطمه زهرا اومده و نگذاشته کارامو انجام بدم؛ البته هنوز ده روزی وقت هست ولی خب دلم نمیخواد بمونه برای روزای اخر و به جز کارای سفر کارای کانال هم هست 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۲۲

.

گاهی وقتا یه آهنگ چقدر میتونه غمگین‌تر باشه برات...

 

و چقدر غم داره گفتن حرفایی که خودتم حتی ذره‌ای باورشون نداری....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۳۰

آخرین باری که اینجا نوشتم روز عاشورا بود

نوشتم حیرانم ولی فقط چند روز طول کشید که البته فکر می‌کردم بیشتر طول بکشه ولی نشد...

دیروز یاد گرفتم چجوری مهر خاتم طراحی کنم؛ دو تا درست کردم جالب شدن دوسشون دارم❤️

برای دهه اول محرم کتاب آه رو شروع کردم بخونم قشنگه ولی چون اصلا وقت نمیشد سهم روزانه‌ی چالش بهخوان رو بخونم و برای اینکه از چالش عقب نیفتم کتاب همسری در طبقه بالا رو از طاقچه خوندم؛ دیشب تموم شد؛ هم خوب بود هم خوب نبود، شاید صرفا جهت سرگرمی...

البته معتقدم همیشه قرار نیست یه کتاب یا فیلم چیزی بهمون بده؛ گاهی وقتا همین که چند ساعتی فیلمیو بیینی یا کتابی بخونی که گذر زمان رو متوجه نشی کافیه و این کتابم از این دست کتاب ها بود.

همخوانی جین ایر شروع شده؛ قبلا حدود ۷۰ درصد کتاب رو از یه ترجمه‌ی غیر مطرح خوندم؛ به حدی بد ترجمه شده بود و حتی کتاب ایراد نگارشی و تایپی داشت که نخواستم ادامه بدم و از نشر نی کتاب رو خریدم؛ فکر میکنم ارزش مطالعه‌ی مجدد رو داره و منو فاطمه تصمیم گرفتیم بخونیمش همراه با گروه؛ هر چند که کلی کتاب باز داریم😅 من کمتر اون بیشتر...

 

عمیقا منتظر اربعینم...

باورم نمیشه بعد از این همه مدت بشه برم کربلا البته همیشه میگم تا یار که را خواهد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۲ ، ۰۵:۰۵