این روزهای من.....

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۹/۰۷
    ...
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    ...
  • ۰۳/۰۷/۰۲
    .
  • ۰۳/۰۴/۰۶
    ...

امشب حیرانم....

خیلی حیران....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۹

امشب سرم خیلی درد میکنه

ولی نه سردردی که ناشی از سر و صدا و کم‌خوابی و... باشه

سرم درد میکنه از افکار پریشونی که از سر شب؛ از قبل شروع روضه افتاده توی سرم و توی مسجد انقدر بی‌قرار بودم که نمیتونستم تاب بیارم

بنظرم زخم یه حرفایی انقدر عمیقه که اثرش هر روز جای خوب شدن مزمن میشه؛ حتی شاید تا آخر عمر یه آدم همراهش بمونه

نمیدونم چرا امشب یاد حرفی افتادم که شمار روزایی که روی قلبم زخم انداخته از دستم رفته؛ و ناخواسته اشکمو در اورد؛ اشکامو پاک میکردم باز از نو..

و فکر میکنم تا اخرین روزی که زنده باشم از یادم نره...

 

+ من اعتقاد خاصی به حضرت قاسم دارم

امشب یه دعا کردم؛ شاید چند سال دیگه که برگردم و این متن رو بخونم یادم نیاد چه دعایی ولی خیلی به برآورده شدنش ایمان دارم....

یادمه چند سال پیش به حضرت متوسل شدم به چند دقیقه نرسید برآورده شد؛ یعنی این‌بارم میشه؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۴۴

دیشب فهمیدم زندگی خیلی عجیب‌تر از چیزیه که فکرشو می‌کنیم...

مثلا چیزایی که شاید قبلا برات مثل یه آرزو بود دیگه حتی اگه بهتر از قبل اتفاق بیفتن برات اصلا مهم نیستن و این تغییر دلیلش یا گذر زمانه یا تغییر نگرش تو و یا اینکه تو دیگه خودت نیستی... و خیلی چیزای دیگه

 

نمیتونم چیزی بنویسم بیخودی دارم با کلمه‌ها بازی میکنم

فقط کاش به چیزایی که میخوایم همون موقع که ذوقشو داریم برسیم

 

+ دیشب فائزه رو حسابی سر کار گذاشتم خیلی حال داد البته کلی بهم بد و بیراه گفت😁

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۲ ، ۰۴:۴۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ تیر ۰۲ ، ۰۲:۰۱

دیشب و برای نماز صبح انقدر حالم بد بود که گفتم زنده نمیمونم🤦🏻‍♀️😁

دیروقت نودالیت خورده بودم و معدم‌م خیلی سنگین بود؛ ولی دیگه خوابیدم بهتر شدم ولی همش همش خواب آشفته میدیدمو چند بار بیدار میشدم و استرس داشتم و به سختی میتونستم بخوابم

الانم یکم استرس دارم ولی خیلی بهترم خداروشکر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۲ ، ۱۳:۳۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ خرداد ۰۲ ، ۰۵:۱۵

یکی دو روزه از سفر برگشتم؛ سفر کوتاه و خوبی بود؛ داداشو زنداداش گفتن مشهدم بریم ولی متاسفانه نشد اولش خیلی ناراحت شدم ولی بعدش با خودم گفتم دوست دارم وقتی برم که مامان و بابا هم بیان‌.

حرم نسبتا شلوغ بود ولی خوب بود هر چند که بازم مثل همیشه بنظرم کم رفتم حرم😅

یکی دو بارم رفتم کتابفروشیا خیابون ارم رو گشتم و خیلی خیلی جلوی خودمو گرفتم که کتاب نخرم🤦🏻‍♀️ و اخرش از بوستان کتاب داستان دو شهر رو گرفتم؛ خاندان ویال رو داشت خواستم بگیرم دیگه گفتم فعلا کافیه🙄 روز اول به داداش اینا گفتم من صبح زود پا میشم میرم حرم بعد خوابم گرفت چند بار داداش میومد در سوییت منو میزد میگفت خوابی یا رفتی؟🤣 حسابی ضایع شدم اما روز دوم هر جوری بود رفتم ولی چنان هوا گرم بود که نگو🤦🏻‍♀️

نمیدونم چرا اون حسیو که به حرم امام رضا دارم هیچ جا ندارم بعد به فائزه گفتم گفت اونم همینجوریه؛ بعد همون شب رفتیم جمکران و همون حس مشهدو داشتم و فهمیدم دلیلش اینه که توی حرم امام رضا صحن‌ها بزرگه و توی حرم حضرت معصومه اینجوری نیست و یجورایی جایی که اسمون وسعت داشته باشه انگار حس خیلی خاصی دارم😍

 

+ بعضی آدما چقدر عجیین🙄 یکی از دوستام پیام داده بود باهام مشورت کنه راجع به خواستگارش منم گفتم من نمیتونم کمکی کنم بنظرم برید مشاور؛ گفت پسره خسیسه نمیاد مشاور چون گرونه؛ منم گفتم خب خودت با یه مشاور صحبت کن میبینم میگه یعنی من بخاطر اون پول بدم برم مشاور؟؟ بهش میگم بخاطر اون نیست بخاطر آینده‌ی خودته؛ گفت اصلا چنین کاری نمیکنم؛ منم روم نبود بهش بگم پس توی این قضیه خیلی تفاهم دارین آخه تو هم حاضر نیستی حتی بخاطر خودت یکم هزینه کنی😅😅

 

+ قصد نداشتم فعلا جنگ و صلحو بخونم ولی گفتم مقدمشو بخونم؛ چه مقدمه‌ای😍 تصمیم گرفتم ادامه‌ش رو هم بخونم.

توی مقدمه مترجم یه مقداری راجع به شخصیت تالستوی نوشته؛ بنظرم شخصیتش خیلی شبیه به لوین کتاب آناکارنیناست. همونقدر یا حتی بیشتر دارای ذهنی فعال و شاید مشوش... و حتی سبک زندگی که داشتن

 

گفتم دلم گرفته؛ خیلی دلتنگم....

گفت تو که تازه از زیارت برگشتی!

گفتم اونجوری که باید دلم سبک نشد....

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۵۴

دوشنبه قراره یه سفر کوتاه برم قم و هنوز هیچ کاری نکردم مامان همش میگه وسایلتو بذار میگم شب اخرم وقت هست هنوز ولی خب فردا وسایلمو میذارم خواستم اذیتش کنم یکم 😅 از بس که خودش برای سفر استرسیه و سخت گیر و برعکس من اصلا اینجوری نیستم.

ولی خب این چند روزم خیلی کار داشتم و گفتم قبل از رفتن انجامشون بدم و خداروشکر انجام شدن و مهم‌ترینشم تمدید پاسپورت بود.

شاید نمایشگاه کتابم بریم؛ امسال واقعا گفتم کتاب نمیخرم تا کتابای قبلیو بخونم ولی نتونستم🙄 و خیلی دلم میخواست جنگ و صلحو بخرم؛ جنگ و صلح و یک زندگی و فروغ زندگی رو گرفتم😍 به فاطی میگم کاش شور زندگی رو هم میگرفتم میشد سه تا زندگی😅😅 ژان کریستفم خواستم بخرم دیگه فعلا جلوی خودمو گرفتم😅🤣 ولی تا اونو هم نخرم آروم نمیگیرم😅 نمیدونم چرا واقعا کتاب میبینم حالم خوب میشه😍 چقدر خوبه که کتاب هست

 

امشب اعصابم از دست یه نفر بهم ریخت؛ بعضیا فکر میکنن خودشون کاملن و بقیه همه ناقص؛ کارای خودشون حتی اگه اشتباه باشه درسته و کارای بقیه همه اشتباه! و اگه کسی حرفی نمیزنه بیشتر اعتماد به نفس میگیرن ولی یه جوابی براش آماده کردم سری بعدی براش میفرستم که بفهمه خودشم آدم کاملی نیست که دیگران رو بخاطر یه مسائل سطحی قضاوت میکنه و صراحتا با شوخی حرفشو میزنه و فکر میکنه طرف مقابل ناراحت نمیشه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۲:۵۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۵:۱۷

 

دیروز بالاخره موهامو کراتین کردم😁 چتد ماهه میخواستم کراتین کنم نمیشد دیگه گفتم بذارم برای عروسی خواهر جان بعد پشیمون شدم گفتم دیره اونموقع

خیلی خوب شدن😍 اصلا فکر نمیکردم انقدر خوب باشه ولی واقعا خسته کننده بود مخصوصا وقت اتو کشیدن موها؛ تموم نمیشدن😂🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ ف ز همش میگفت موهات سوزنی شده😂😂 ولی بنده خدا غصه‌ی سحر رو خوردم کارش خیلی خسته‌کننده‌س و حوصله میخواد.

وای کلی کار دارم کاش برسم همه رو انجام بدم؛ فاطمه‌زهرا میگه چرا همش میگی کار دارم دارم😅

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۲:۵۷