این روزهای من.....

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۴/۰۶/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۱
    .
  • ۰۴/۰۳/۱۱
    .
  • ۰۴/۰۲/۱۷
    .
  • ۰۴/۰۲/۰۵
    .
  • ۰۴/۰۱/۱۳
    .

دیشب خواب دیدم مریض شدم (البته خدایی نخواسته😅)

سرطان گرفته بودم🙄 و نیاز به پیوند داشتم؛ توی خواب خیلی حس بدی داشتم؛ دردو واقعا احساس میکردم و البته میدونستم که خوابم برا همین بیدار شدم که ادامشو نبینم ولی دوباره خوابیدم و انگار این کابوس قرار نبود رهام کنه چون دوباره ادامه خوابو دیدم😬 بیدار که شدم گفتم نکنه قراره واقعا بمیرم😂😂😂 

ولی واقعا آدم باید قدر سلامتیشو بدونه و بیشتر مراقب خودش باشه؛ برا همین بیدار شدم صبحانمو خوردم😅

 

الانم کارامو انجام دادم و نشستم کتاب بخونم و و منتظرم خواهر جان بیان.

و البته از لیست کتابایی که قراره بخرم دو تا کتابیو که خریدمو علامت زدم🙃 کی بشه همشون تیک بخورن؛ خیلی دلم میخواد یه کتابخونه‌ی شخص داشته باشم🤩

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۴۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۴۹

امشب چند ساعتی تمام فکر و ذهنم درگیر طراحی پوستر بود؛ برای این ماه برای دو موضوع اربعین و دفاع مقدس باید پوستر و عکس نوشته و یا کلیپ طراحی بشه؛ که تحویلش ۱۴ امه. تصمیم گرفتم دو تا کلیپ هم آماده کنم برای هر موضوع که کمتر عکس نوشته طراحی کنم🤦‍♀️

فعلا تمرکزمو گذاشتم برای اربعین 🧡

اولین پوسترو با ایده گرفتن از یه پوستر آماده طراحی کردم دوسش داشتم ولی خب حس خوبی نداشتم ازینکه ایده‌ی کاملش از خودم نیست ولی یجورایی برای تمرین خوب بود.

برای بقیه نشستم کلی نوشتم که چیکار کنم؛ چیکار نکنم ولی وقتی میخواستم شروع کنم مغزم قفل میکرد انگار🙄 کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم😕دیگه یه یاحسین گفتم و خداروشکر تونستم یه چیزی طراحی کنم که به دلم بشینه و مفهموم رو با اِلمان برسونه یجورایی... و کلا از مطالبیم که نوشتم هیچ استفاده‌ای نکردم

طرح خیلی ساده‌ایه ولی خیلی دوسش دارم 🥰 شاید بقیه ببینن بگن این چیه دیگه😅 ولی مهم اینه خودم دوسش دارم🙄

 

خیلی خیلی خوابم میاد و نفهمیدم کی ساعت ۵ شد😕 و دیگه باید بیدار بمونم تا بعد از اذان‌.

فعلا یکم کوییز بازی کنم که خوابم نگیره 😶

 

+دلتنگ‌ترین‌حالتِ‌ممکن....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۱ ، ۰۴:۵۵

وقتی 12 سالم بود خواهرجان به عنوان اولین سوغاتی از اراک برام یه کتاب اورد از هوشنگ مرادی کرمانی؛ اسمش کبوتر توی کوزه بود؛ یه نمایشنامه که اصلا دوسش نداشتم ولی نمیدونم چرا با سماجت زیاد یه روزه خوندمش...

چند سال پیش؛ فکر کنم سال ۹۴؛ به پیشنهاد فاطمه کتاب جای خالی سلوچو خریدم البته بعدا فهمیدم خودش نخونده و پیشنهاد داده🙄

کتابو دادم فائزه بخونه برش گردوند گفت این دیگه چیه!!!

خودم که خوندمش دوسش نداشتم؛ هنرمندی نویسنده‌ رو تحسین میکنم ولی فضای کتاب شدیدا دارک بود و یخ؛ انقدر که همین الان که بهش فکر میکنم حس یخ زدگی بهم دست میده که البته این هنر نویسنده رو میرسونه که تونسته اون فقر و خفقان رو انقدر خوب روایت کنه که برای خواننده بعد از سال‌ها هنوز ملموس باشه.

اما این روزا هم طبل آیاکاشیو میخونم؛ یه کتاب کوتاه که در صورت جذاب بودن نهایتش باید دو یا سه ساعته تموم میشد؛ ولی تموم نشده چون هیچ محتوایی نداره و باید بگم پوچ‌ترین و بی‌محتواترین کتابیه که خوندم؛ ۱۰ صفحه مونده فقط ولی هیچ رغبتی ندارم ادامشو بخونم و به نظرم فقط به درد خمیر شدن میخوره و حیف از کاغذی که صرف چاپش شده😐🤦‍♀️🤦‍♀️

 

+چقدر بغض دارم و خسته‌م🥺😭

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۱۳

سال‌ها پیش لیستی از کتابایی که میخواستم بخونم رو نوشته بودم توی یه دفترچه یادداشت که خیلی جاها همراهم بود و برنامه‌ریزی‌هام رو اونجا مینوشتم؛ اونموقع هنوز عادت نداشتم به نوشتن برنامه‌هام توی گوشی.

 خیلی از کتابای اون لیست خونده نشدن شاید به این دلیل که ضائقه‌ی مطالعه‌ی من کم‌ و بیش تغییر کرد؛ توی اون لیست کتابی بود از استاد شجاعی به اسم کمی دیرتر. اون کتاب هم نخونده باقی موند تا امسال دهه‌ی محرم؛ یکی از دوستای کتاب‌خون مجازیم به اسم پریسا معرفیش کرد و گفت که از طاقچه خونده؛ همون دوستم بود که اپلیکیشن بهخوانو معرفی کرد و توی بهخوان کتاب‌هایی رو که خونده بود چک کردم تقریبا هم‌علاقه هستیم انگار؛ البته تا حدودی؛

امشب گفتم از طاقچه یه کتاب بخونم؛ علی‌رغم اینکه چند وقتیه دلم نمیخواد ایبوک بخونم یه اشتراک بی‌نهایت سه ماهه خریدم چند وقت پیش و گفتم امشب لااقل یه کتاب بخونم تا اشتراک تموم نشده😅 بین کتابایی که دانلود کرده بودم این کتاب روانتخاب کردم؛ شروعش داشت بد نبود ولی جوری هست که آدم دلش بخواد ادامه بده و ذهنش یه مقداری درگیر میشه.

ولی تا تموم نشده نمیتونم نظری بدم.

 ادامشو میذارم برای فردا و الان یکم به کارای عقب افتادم برسم.

البته دلم میخواست ادامه طبل آیاکاشیو بخونم ولی اونم بمونه برای فردا؛ فقط ۲۰ صفحه مونده دیشب خواستم بخونم فاطمه‌زهرا نگذاشت چون از طرح جلدش میترسه; میگه یهولاییه😐🤣 و مجبورم کرد کتابو بذارم جایی که نبینتش🤦‍♀️🤦‍♀️

 

عنوانو نوشتم مطالعه‌ی نیمه‌شب یاد کتابخانه‌ی نیمه شب افتادم😅 خیلی مشتاق خوندنشم🙄

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۱ ، ۰۴:۲۵

امشب سر اینکه یه نفر بابا رو ناراحت کرده بود خیلی خیلی ناراحت شدم...

 

باید یه کتابیو میخوندم و مطالب مهمشو خلاصه و نت برداری میکردم ولی چون سردرد داشتم بی‌خیالش شدم😕😕 و ترجیح دادم بخوابم

ولی قبلش توی گالری دنبال یه عکس بودم که چشمم افتاد به یه اسکرین‌شات؛ که به دلم نشست

نوشته بود: 

احبک قد رحمه ربی للعباد

به اندازه‌ی محبت خدا به بنده‌هاش دوستت دارم....🧡

تا حالا کسیو اینجوری دوست داشتین؟ خیلی شیرینه؛ مگه نه؟

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۱ ، ۰۲:۰۴

گاهی ما آدما خیلی بی‌رحم میشیم؛ البته به خودمون...

دقیقا مثل بی‌رحمی امشبِ من به خودم😕

حس میکنم تنها کسی که منو هیچوقت نمی‌بخشه خودمم چون نسبت به خودم گاهی خیلیی بی‌رحم میشم😢🥺

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۰۱ ، ۰۲:۴۴

الان که دارم می‌نویسم سرگیجه دارم یجورایی؛ مردد بودم که بخوابم یا کتاب بخونم ولی تصمیم گرفتم کتاب بخونم که انقدر ذهنم خسته بشه که فکر نکنم قبل خواب و راحت‌تر بتونم بخوابم هر چند که فایده‌ای نداشت و بازم فکر اومد سراغم حتی وسط کتاب خوندن...🤦‍♀️ 

 انقدر کتاب خوندم که سرم گیج رفت؛ رفتم پایین آب بخورم که نزدیک بود از پله‌ها بیفتم😁 خودمو نگه داشتم؛ البته کتابیو که دارم میخونم جذابه واقعا و منو فاطمه خیلی خوشمون اومده ازش و خیلی زودتر از انتظارمون داره تموم میشه؛ نفهمیدم کی رسیدم صفحه ۴۵۰ و فقط ۱۵۰ صفحه مونده و برای کتاب بعدی هنوز نمیدونم چه کتابی انتخاب کنم؛ شاید کتابخانه نیمه‌شبو بخونم شایدم طبل آیاکاشی؛ ولی فکر کنم اون یه روزه تموم بشه انقدر کم حجمه😁

+ این روزا ذهنم شدیدا درگیر کار خیریه‌ای هست که قراره انجام بدیم هم براش ذوق دارم هم استرس🥺 ولی نمیذارم استرسم غالب بشه بهم...

بالاخره اذان دادن و بعدش میتونم بخوابم😊

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۰۱ ، ۰۵:۱۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۸ مرداد ۰۱ ، ۰۳:۲۴

صدای هل من ناصر ینصرنی‌ش هنوز از دل تاریخ شنیده میشود
آن‌ روزی که صدای یار خواهی تو عرش خدا رو خواهد لرزاند؛ من در کدام سمتم؟ کاش سمت تو باشم
کاش نگذاری از گم شدگان تاریخ باشم و ذکر لحظاتم این شده؛ ما را از گم شدگان تاریخ قرار مده
و حال اضافه می‌کنم ما رو از طرد شدگان تاریخ قرار مده
به قول مولانا من آن توام مرا به من باز مده
و من میگویم من آن توام؛ مرا نه خود باز ده و نه به دگران

مرا در آغوش بگیر؛ انقدر سخت و انقدر با مهر که خیال هیچ آغوشی جز آغوش تو مرا خواب نکند
امروز همه از حسین مینویسند و میگویند، من از تو نوشتم که به راستی تو حسین زمانه‌ی ما هستی به همان اندازه غریب و به همان اندازه تنها؛ آنجا که میگوید کسی هست مرا یاری دهد؟؟ آنجا که یک نگاهش به خیمه‌گاه‌ست و یک نگاهش سمت قتلگاه؛ قلتگاهی که یگانه نقطه‌ی رهایی‌ش هست از  دنیا و خیمه‌گاهی که....

آرزو میکنم ما در برگ‌های تاریخ عاشورا را دوباره رقم نزنیم....
آرزو میکنم در تاریخی که ما رقم میزنیم هیچ‌گاه حق قربانی باطل نشود و هیچ خون پاکی به ناحق نریزد؛ غل و رنجیری به دست و پای کسی نباشد و مهری در دهان کسی‌...

و کاروانی به اسارت نرود...

 

شب عاشورای سال 1444 قمری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۳۳