این روزهای من.....

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۴/۰۱/۱۳
    .
  • ۰۳/۱۲/۱۶
    ...
  • ۰۳/۱۲/۱۳
    ...
  • ۰۳/۱۲/۰۵
    ...
  • ۰۳/۰۹/۰۷
    ...
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    ...
  • ۰۳/۰۷/۰۲
    .

دیروز عصر که حالم خوب نبود بین کتاب و فیلم؛ فیلم رو انتخاب کردم

سریال the white queen رو شروع کردم به دیدن؛ نصف قسمت یک رو دیدم فاطمه‌زهرا اومد خونمون برا همین نشد ببینم ادامشو و تا میخواستم ببینم میومد میگفت بذار منم ببینم ولی خب مناسب سنش نبود منم نخواستم اینو بهش بگم که کنجکاو بشه بهش گفتم انگلیسیه تو بلد نیستی گفت چرا بلدم😅 منم مجبور شدم بهش بگم ترسناکه البته خب یه جاهاییش هم جنگ بود و از صحنه‌های جنگ می‌ترسه؛ پس دروغ نگفتم😅

کلا دو قسمت دیدم و خوب بود بنظرم

امشب واقعا تصمیم داشتم زود بخوابم ولی طرفای ساعت ۱ بود که داشتم استوریای یه پیج کتابفروشیو میدیدم که راجب یه سایت نوشته بود که مستقیم از کتابفروشی میتونی خرید کنی و یارانه خرید کتابم داره؛ یارانه‌ش فقط ۱۰۰ تومن بود تا سقف خرید ۴۰۰ ولی یه مزیت خیلی عالی داشت و اون اینکه اکثر کتابا رو با قیمت قدیم داشت و خیلی خوشحال شدم😅😅😅😍 و سردرگم مونده بودم که چیا رو انتخاب کنم🙄

قرار گذاشتم هر ماه یکی دو تا کتاب بخرم برای مهر میخواستم خانواده تیبو رو بخرم؛ یه علاقه‌ی خیلییی خاصی بهش پیدا کردم و هر بار که میخوام بخرم نمیدونم چرا نمیشه😕😕 از نمایشگاهم خواستم بخرم که کلا نشر نیلوفر امسال برا نمایشگاه مجازی شرکت نکرده بود و با هر بار تجدید چاپم کلی گرونتر میشه😬 الانم فکر کنم از ۴۸۰ شده ۷۰۰ تومن که البته هنوز چاپ قدیمش پیدا میشه

حالا توی سایت سرچ زدم متاسفانه نداشتن😕😕 و تصمیم گرفتم بذارم ماه بعدی بخرم؛ ژان کریستف و دن آرامم نداشت و بینوایان نشر هرمس رو هم خواستم نداشتن؛ کلا انگار کتابای چند جلدیو ندارن یا فعلا وارد سایت نشدن😕 دیگه مونده بودم که چی انتخاب کنم😅 اول برادران کارامازوف رو انتخاب کردم و شرق بهشت و خوشه‌های خشم رو بعد تصمیم گرفتم به جای کارامازوف سایه‌باد رو بخرم و شکست رو؛ فاطمه گفت شب‌های سرای رو هم بگیرم چون خیلی کمیابو گرون شده؛ اونو هم انتخاب کردم

 بعد به جای شکست گفتم باباگوریو رو بگیرم چون خیلی دلم میخواد از بالزاک بخونم که فاطمه گفت باباگوریو فکر نکنم خیلی خوب باشه و خودمم از اول بیشتر دلم پیش شکست بود؛ شکست رو انتخاب کردم😅😅 چون چاپ جدیدشم خیلی گرون شده😕 و هم اینکه کلا خیلی از ادبیات فرانسه و البته روسیه خوشم میاد بنظرم خیلی ادبیات پرباری دارن برخلاف ادبیات کلاسیک انگلیس که بنظرم انقدر پربار نیست. و ادبیات ژاپن که بعد از تجربه‌ی طبل آیاکاشی خیلی علاقه‌ای ندارم برم سمتش😕 خواستم با گروه همخوانی؛ کافکا در کرانه رو بخونم که فعلا رغبتی ندارم!

 

+پرنده ی خارزار و برادران کارامازوفو هم دلم میخواد🙄 ولی دیگه بذارم برای بعد😅😬

(آخرش پرنده‌ی خارزار رو به‌ جای شکست سفارش دادم😅)

برم بخوابم تا باز کتاب دیگه‌ای به سبد خریدم اضافه نکردم😅

 

خداروشکر از ساعت ۱۲ به بعد حالم خیلی بهتر شد بعد از روز پراضطرابی که گذروندم....🧡

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۰۱ ، ۰۳:۵۰

امروز از صبح که بیدار شدم نمیدونم چرا خیلی مضطربم😕😕

و هنوزم نتونستم نهار بخورم و اصلا اشتها ندارم... 

دلم میخواد بخوابم فقط ولی نمیتونم

برم کتاب بخونم یا فیلم ببینم شاید بهتر شدم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۱۸:۰۵

دیشب خواب دیدم مریض شدم (البته خدایی نخواسته😅)

سرطان گرفته بودم🙄 و نیاز به پیوند داشتم؛ توی خواب خیلی حس بدی داشتم؛ دردو واقعا احساس میکردم و البته میدونستم که خوابم برا همین بیدار شدم که ادامشو نبینم ولی دوباره خوابیدم و انگار این کابوس قرار نبود رهام کنه چون دوباره ادامه خوابو دیدم😬 بیدار که شدم گفتم نکنه قراره واقعا بمیرم😂😂😂 

ولی واقعا آدم باید قدر سلامتیشو بدونه و بیشتر مراقب خودش باشه؛ برا همین بیدار شدم صبحانمو خوردم😅

 

الانم کارامو انجام دادم و نشستم کتاب بخونم و و منتظرم خواهر جان بیان.

و البته از لیست کتابایی که قراره بخرم دو تا کتابیو که خریدمو علامت زدم🙃 کی بشه همشون تیک بخورن؛ خیلی دلم میخواد یه کتابخونه‌ی شخص داشته باشم🤩

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۴۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۴۹

امشب چند ساعتی تمام فکر و ذهنم درگیر طراحی پوستر بود؛ برای این ماه برای دو موضوع اربعین و دفاع مقدس باید پوستر و عکس نوشته و یا کلیپ طراحی بشه؛ که تحویلش ۱۴ امه. تصمیم گرفتم دو تا کلیپ هم آماده کنم برای هر موضوع که کمتر عکس نوشته طراحی کنم🤦‍♀️

فعلا تمرکزمو گذاشتم برای اربعین 🧡

اولین پوسترو با ایده گرفتن از یه پوستر آماده طراحی کردم دوسش داشتم ولی خب حس خوبی نداشتم ازینکه ایده‌ی کاملش از خودم نیست ولی یجورایی برای تمرین خوب بود.

برای بقیه نشستم کلی نوشتم که چیکار کنم؛ چیکار نکنم ولی وقتی میخواستم شروع کنم مغزم قفل میکرد انگار🙄 کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم😕دیگه یه یاحسین گفتم و خداروشکر تونستم یه چیزی طراحی کنم که به دلم بشینه و مفهموم رو با اِلمان برسونه یجورایی... و کلا از مطالبیم که نوشتم هیچ استفاده‌ای نکردم

طرح خیلی ساده‌ایه ولی خیلی دوسش دارم 🥰 شاید بقیه ببینن بگن این چیه دیگه😅 ولی مهم اینه خودم دوسش دارم🙄

 

خیلی خیلی خوابم میاد و نفهمیدم کی ساعت ۵ شد😕 و دیگه باید بیدار بمونم تا بعد از اذان‌.

فعلا یکم کوییز بازی کنم که خوابم نگیره 😶

 

+دلتنگ‌ترین‌حالتِ‌ممکن....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۱ ، ۰۴:۵۵

وقتی 12 سالم بود خواهرجان به عنوان اولین سوغاتی از اراک برام یه کتاب اورد از هوشنگ مرادی کرمانی؛ اسمش کبوتر توی کوزه بود؛ یه نمایشنامه که اصلا دوسش نداشتم ولی نمیدونم چرا با سماجت زیاد یه روزه خوندمش...

چند سال پیش؛ فکر کنم سال ۹۴؛ به پیشنهاد فاطمه کتاب جای خالی سلوچو خریدم البته بعدا فهمیدم خودش نخونده و پیشنهاد داده🙄

کتابو دادم فائزه بخونه برش گردوند گفت این دیگه چیه!!!

خودم که خوندمش دوسش نداشتم؛ هنرمندی نویسنده‌ رو تحسین میکنم ولی فضای کتاب شدیدا دارک بود و یخ؛ انقدر که همین الان که بهش فکر میکنم حس یخ زدگی بهم دست میده که البته این هنر نویسنده رو میرسونه که تونسته اون فقر و خفقان رو انقدر خوب روایت کنه که برای خواننده بعد از سال‌ها هنوز ملموس باشه.

اما این روزا هم طبل آیاکاشیو میخونم؛ یه کتاب کوتاه که در صورت جذاب بودن نهایتش باید دو یا سه ساعته تموم میشد؛ ولی تموم نشده چون هیچ محتوایی نداره و باید بگم پوچ‌ترین و بی‌محتواترین کتابیه که خوندم؛ ۱۰ صفحه مونده فقط ولی هیچ رغبتی ندارم ادامشو بخونم و به نظرم فقط به درد خمیر شدن میخوره و حیف از کاغذی که صرف چاپش شده😐🤦‍♀️🤦‍♀️

 

+چقدر بغض دارم و خسته‌م🥺😭

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۱۳

سال‌ها پیش لیستی از کتابایی که میخواستم بخونم رو نوشته بودم توی یه دفترچه یادداشت که خیلی جاها همراهم بود و برنامه‌ریزی‌هام رو اونجا مینوشتم؛ اونموقع هنوز عادت نداشتم به نوشتن برنامه‌هام توی گوشی.

 خیلی از کتابای اون لیست خونده نشدن شاید به این دلیل که ضائقه‌ی مطالعه‌ی من کم‌ و بیش تغییر کرد؛ توی اون لیست کتابی بود از استاد شجاعی به اسم کمی دیرتر. اون کتاب هم نخونده باقی موند تا امسال دهه‌ی محرم؛ یکی از دوستای کتاب‌خون مجازیم به اسم پریسا معرفیش کرد و گفت که از طاقچه خونده؛ همون دوستم بود که اپلیکیشن بهخوانو معرفی کرد و توی بهخوان کتاب‌هایی رو که خونده بود چک کردم تقریبا هم‌علاقه هستیم انگار؛ البته تا حدودی؛

امشب گفتم از طاقچه یه کتاب بخونم؛ علی‌رغم اینکه چند وقتیه دلم نمیخواد ایبوک بخونم یه اشتراک بی‌نهایت سه ماهه خریدم چند وقت پیش و گفتم امشب لااقل یه کتاب بخونم تا اشتراک تموم نشده😅 بین کتابایی که دانلود کرده بودم این کتاب روانتخاب کردم؛ شروعش داشت بد نبود ولی جوری هست که آدم دلش بخواد ادامه بده و ذهنش یه مقداری درگیر میشه.

ولی تا تموم نشده نمیتونم نظری بدم.

 ادامشو میذارم برای فردا و الان یکم به کارای عقب افتادم برسم.

البته دلم میخواست ادامه طبل آیاکاشیو بخونم ولی اونم بمونه برای فردا؛ فقط ۲۰ صفحه مونده دیشب خواستم بخونم فاطمه‌زهرا نگذاشت چون از طرح جلدش میترسه; میگه یهولاییه😐🤣 و مجبورم کرد کتابو بذارم جایی که نبینتش🤦‍♀️🤦‍♀️

 

عنوانو نوشتم مطالعه‌ی نیمه‌شب یاد کتابخانه‌ی نیمه شب افتادم😅 خیلی مشتاق خوندنشم🙄

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۱ ، ۰۴:۲۵

امشب سر اینکه یه نفر بابا رو ناراحت کرده بود خیلی خیلی ناراحت شدم...

 

باید یه کتابیو میخوندم و مطالب مهمشو خلاصه و نت برداری میکردم ولی چون سردرد داشتم بی‌خیالش شدم😕😕 و ترجیح دادم بخوابم

ولی قبلش توی گالری دنبال یه عکس بودم که چشمم افتاد به یه اسکرین‌شات؛ که به دلم نشست

نوشته بود: 

احبک قد رحمه ربی للعباد

به اندازه‌ی محبت خدا به بنده‌هاش دوستت دارم....🧡

تا حالا کسیو اینجوری دوست داشتین؟ خیلی شیرینه؛ مگه نه؟

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۱ ، ۰۲:۰۴

گاهی ما آدما خیلی بی‌رحم میشیم؛ البته به خودمون...

دقیقا مثل بی‌رحمی امشبِ من به خودم😕

حس میکنم تنها کسی که منو هیچوقت نمی‌بخشه خودمم چون نسبت به خودم گاهی خیلیی بی‌رحم میشم😢🥺

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۰۱ ، ۰۲:۴۴

الان که دارم می‌نویسم سرگیجه دارم یجورایی؛ مردد بودم که بخوابم یا کتاب بخونم ولی تصمیم گرفتم کتاب بخونم که انقدر ذهنم خسته بشه که فکر نکنم قبل خواب و راحت‌تر بتونم بخوابم هر چند که فایده‌ای نداشت و بازم فکر اومد سراغم حتی وسط کتاب خوندن...🤦‍♀️ 

 انقدر کتاب خوندم که سرم گیج رفت؛ رفتم پایین آب بخورم که نزدیک بود از پله‌ها بیفتم😁 خودمو نگه داشتم؛ البته کتابیو که دارم میخونم جذابه واقعا و منو فاطمه خیلی خوشمون اومده ازش و خیلی زودتر از انتظارمون داره تموم میشه؛ نفهمیدم کی رسیدم صفحه ۴۵۰ و فقط ۱۵۰ صفحه مونده و برای کتاب بعدی هنوز نمیدونم چه کتابی انتخاب کنم؛ شاید کتابخانه نیمه‌شبو بخونم شایدم طبل آیاکاشی؛ ولی فکر کنم اون یه روزه تموم بشه انقدر کم حجمه😁

+ این روزا ذهنم شدیدا درگیر کار خیریه‌ای هست که قراره انجام بدیم هم براش ذوق دارم هم استرس🥺 ولی نمیذارم استرسم غالب بشه بهم...

بالاخره اذان دادن و بعدش میتونم بخوابم😊

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۰۱ ، ۰۵:۱۲