در خستهترین و کلافهترین حالت ممکنم البته الان خیلی بهتر از بعدازظهرم.
واقعا ذهنم آروم نیست و حوصلهی هیچیو ندارم؛ وصل نشدن نت هم شده مزید بر علت.
عملا هیچ کاری نمیشه انجام داد دیروز برای پیدا کردن یه عکس یک ساعت زمان گذاشتم😒 الانم خواستم قسمت ۷ the white princess رو لود کنم اصلا سایت بالا نمیومد با اینکه دیشب کل ۸ قسمت رو دانلود کردم از همون سایت ولی بالا نمیاد امشب😒 قسمت ۷ دانلود شده بود ولی فایلش خراب شده باز نمیشه😑
بابا میگه شما جوونای امروز انقدر وابسته ی اینترنت شدین که حتی برای یه دو دو تا چهارتا سرچ میزنید ببینید واقعا میشه ۴ یا نه😅
+ یکم میترسم دلم میخواد سریع مهر تموم بشه نمیدونم چرا یهو دچار یه اضطراب بیخودی شدم و آیهالکرسی خوندم و آرومتر شدم🧡
امیدوارم یه روزی برسه که حالمون به جز خوب چیز دیگهای نباشه
بهتره دیگه بخوابم؛ شب بخیر🧡
خواستم از التهاب این روزها بنویسم اما پشیمون شدم؛ قبلش زیاد نوشتم برای خودم که ذهنم یکم آروم بشه و البته نشد😒 و بعد به این نتیجه رسیدم که نوشتنشون نتیجه ای نداره جز خسته شدن دستام.
چند روز بود vpn اصلا وصل نمیشد یا لحظهای وصل میشد و خیلی کلافهکننده شده بود ولی دو شبه راحت وصل میشه؛ یه تعدادی طراحی دارم ولی انقدر ذهنم خسته بود که زیاد براشون فکر نکردم و از طرفی نبود اینترنت شده مزید علت برای طراحی نکردن؛ ولی امشب نشستم ایدههامو نوشتم هر چند که کلا برای کارای اینچنینی وقتی شروع میکنم به کار ایدهها میان ولی نوشتنشون هم خیلی مهمه و کمک میکنه.
امشب باز پاشنهی پام درد گرفته دیشب رفته بودیم پیادهروی که کلی دویدم دنبال فاطمهزهرا و باز پام درد گرفت😑
دیشب حس گریه داشتم ولی سعی کردم به چیزای خوب فکر کنم هر چند چیزهای خوبِ اشتباه؛ ولی حالم بهتر شد حتی به دروغ😕 (چیزهای خوب اشتباه ترکیبیه که فکر کنم فقط خودم میفهمم چیه😅 برای همین توضیحی نمیدم)
+چند روزیه به دلایلی روتین زندگیم تغییر کرده برای همین مهر ماه نمیتونم کتاب خاصی بخونم چون وقت نمیشه و حیفم میاد بعضی کتابا رو بدون تمرکز بخونم😕 با اینکه شدیدا دلم میخواد خانواده تیبو یا شرق بهشتو بخونم و هی نگاشون میکنم و چشمام 😍 میشه ولی گذاشتم آبان یکیشون رو شروع کنم ولی برای این ماه کتابخانه ی نیمهشب رو شروع کردم یک سومشو خوندم ولی بنظرم زیاد جالب نیست چون خیلی تخیلیه و....؛ فاطمه هم همزمان داره میخونه و اونم این نظرو داره البته اون بیشتر از من دوستش داره برای همینم امروز جنگ چهره ی زنانه نداره رو شروع کردم و چند روز پیش هم یه ایبوک.
چقدر حرف دارم که بگم .... ولی حرفای اصلیم شروع نشده ناتمام موند... و یه قطره ی اشک ناخواسته ختم شد
امروز زیاد روز خوبی نبود؛ صبح دو تا از کتابامو اوردن یکیشونو که باز کردم دیدم یه کتاب دست دوم داغون رو به جای کتاب نو برام فرستادن در صورتیکه پول کتاب نو رو گرفته بودن؛ زنگ زدم به فروشنده ازش پرسیدم شما توی کتابفروشیتون کتاب نو دارین یا دست دوم؟ یکم موند و گفت کتاب نو هم داریم و بهش گفتم چرا پرنده خارزارو برام فرستادین انقدر داغونه؟ به دروغ گفت توی انبار بوده! فکر کرده با بچه طرفه یا با کسی که تا حالا کتاب نخریده!!! قطع کردم و زنگ زدم پشتیبان سایت؛ وقتی عصبی باشم خیلی تند تند حرف میزنم خودمم نمیفهمم چمه🤣🤣🤣 البته خیلیا میگن کلا تند تند حرف میزنی ولی عصبی باشم...😑 تند تند کل شکایتامو گفتم ازینکه یه هفته ست پولمونو پس نمیدن و ... حوصله ندارم حرفامو بنویسم و بعد ماجرای این کتابو؛ بهش گفتم یه کتاب فرستاده که انگار از کنار خیابون اوردنش و من کتاباییو که ۱۵ ساله دارم انقدر خراب نیستنو .. گفت عکس بگیر توی سایت تیکت بزن؛ بهش گفتم حالم بهم میخوره حتی بهش نگاه کنم چه برسه عکس بگیرم🤣🤣🤣 بعد آقاهه بنده خدا به من و من افتاده بود خودمم ناراحت شدم ولی واقعا این همه بی قانونیو نمیتونم تحمل کنم؛ یه هفته س بیخودی علافمون کردن برا چند تا کتاب؛ چند روز پیشم دو تا از کتابا رو گفتن موجود نیست و هنوزم پولشو ندادن؛ منم اخرش بهش گفتم تا عمر دارم از سایتایی مثل شما خرید نمیکنم چون جز بی قانونی هیچی ندیدم و واقعا براتون متاسفم و قطع کردم
بعد یه طومارم توی سایت نوشتم😑🤣 بعد از مدتها دعوام با کسی دعوام شده بود فکر کنم آخرین دعوای جدیم برا آبان سال قبله؛ کلا سعی میکنم زیاد دعوام نشه مگر اینکه دیگه یکی خیلییی عصبیم کنه و این چند روز واقعا از دست سایت عصبی بودم😒
عصرم خوب نبود؛ مامان چند روزه دندون درد داشت بهش گفتم حتما همین امروز باید بری دکتر و رفت؛ یکی از دندوناییش که قبلا عصب کشی شده زیر روکش عفونت شدید کرده بود و مجبور شد بکشه🥺
شبم یه جریان دیگه شد که خیلی ناراحت شدم ولی اون زیاد مهم نبود ولی در کل سردرد گرفتم و امیدوارم فردا روز خوبی باشه
البته دیدن مسابقه کشتی بعدازظهر خیلی خوب بود😍
+ دو روز مونده به اربعین باشه؛ شب جمعه باشه؛ ولی تو نه کربلا رفته باشی و نه الان کربلا باشی... چقدر خستهم....
امشب کلافم یجورایی...
حوصله هیچیو ندارم جز خواب
که البته نمیتونم بخوابم چون پاشنهی پام درد میکنه و دلیلشو هم نمیدونم انقدر که برای نماز به سختی سر پا موندم
از طرفی دیشب مامان اینا خواستن برن پارک خانواده پیاده روی منم رفتمو بدتر شد؛ کاش نمیرفتم هم پام بدتر شد و هم دلتنگ شدم...
امشب به طور عجیبی پرِ حرفم؛ چون احساساتی شدم و وقتی احساسی میشم پرحرف میشم🙄😅
ولی دلم نمیخواد حرفامو بنویسم و دوست دارم با یکی حرف بزنم و چون امکانش نیست فلذا از نوشتشون هم صرفنظر میکنم.
دلیل احساسی شدنم هم دیدن دو قسمت از یه سریال قدیمی بود؛ باعث شد سخت دلتنگ بشم و اشکام جاری...
سریال خاصی نیست ولی؛ ولی هیچی...
دیشب یه شبِ بی حوصله بود برام؛ هر استوریو باز میکنی یکی سرمرزه؛ یکی نجف؛ یکی تو جاده یکیم کربلا؛ انگار فقط ما نشد بریم😕😕 میخواستم با داداشو زنداداش برم که پاسپورتشون انقدر دیر رسید که دیگه از رفتن صرفنظر کردن؛ خواهر جان هم اول به دلایلی نمیشد بیان و وقتی تصمیم گرفتن بریم که دیر بود و ف ز پاسپورت نداره و دیره برای اقدام به گرفتن پاسپورت؛ البته هوا هم گرمه و فاطمه زهرا اذیت میشه؛ خودش خیلی دوست داشت بریم و میگفت من با کلاسکه میام (منظورش کالسکهس😅😅)
امسالم باید از دور سلام بدیم؛ البته امسال برخلاف سالهای قبل گلایهای ندارم از نرفتن؛ دلم میخواست برم ولی انگار عادت کردم به خواستن و نشدن....
5 تا کتاب سفارش دادم و خیلی دلم میخواد زودی برسن🥰 آخرش لیستم تغییر کرد؛ خوشههای خشم از نشر امیرکبیر میخواستم که ناموجود شد و سفارشم کنسل؛ برادران کارامازوف هم فروشگاهش از عضویت سایت خارج شد و هزینه رو مرجوع داد؛ از طریق پیج هم راضی نشد بفرسته چون احتمالا قصد برچسب گذاری روی قیمت قدیمی رو داشته😐 مادام بوواری رو هم سفارش دادم؛ یه جریان خندهدار پیش اومد که اونم مرجوع شد ولی حسش نیست بنویسم؛ ادمین پیجش هم اصلا خبر نداشت که عضو سایت شدن😅😅😅
منم دیگه شرق بهشت و پرندهی خارزار و شبهای سرای و سایهی باد و مرشد و مارگریتا رو سفارش دادم؛ مرشد و مارگریتا سبک سورئال داره و فاطمه میگفت ممکنه خوشت نیاد ولی خودم حس میکنم یه کتاب خیلی خاصه و سفارش دادم🥰
خیلی مقاومت کردم کتاب دیگه ای نخرم😅 روح پراگ و شبهای روشنو هم دیدم قیمتشون وسوسه کنندهس شاید سفارش بدم🙄 بازم خداروشکر که توی سایت کتابای چند جلدی نبود وگرنه حسابم خالی میشد😅😅
حالا اول کدومو بخونم؟ هیچکدوم چون میخوام عصیان و کتابخانهی نیمهشب رو بخونم🤭
مدار صفر درجه هم همچنان ادامه دارد🤭🤭🙄 البته فقط 200 صفحه داره؛ کتاب خاصیه و دوسش دارم؛ داستانش جوری نیست که منتظر باشی ببینی خب اخرش قراره چی بشه؛ البته برای من اینجور بود؛ نمیتونم منظورمو کامل برسونم😅
یجورایی انگار زندگی روزمرهی یه عده آدم رو میخونی و داستان در دل همین دیالوگهاست و این جذابه؛ البته خیلیا این سبکو نمیپسندن.
خداروشکر کارامو هم تحویل دادم و با خیال راحت دوباره میتونم کتاب بخونم🥰 چون چند روزی بود خیلی کم میخوندم😕
این متنو دیش پست کردم ولی غیب شده😅 و مجبور شدم دوباره پست کنم
مسلما برای هر آدمی تو زندگی گاهی وقتا پیش میاد یه حس خاصی داشته باشه؛ نمیتونم بگم حس ششم ولی یه چیزی توی این مایهها....
چند روزیه یه همچین حسی دارم که باید یه کاریو انجام بدم؛ کاری که نمیدونم درسته یا غلط! که البته از نظر منطقی درست نیست. ولی یه حسی بهم میگه که...
نمیدونم واقعا....
کاش میشد برم کربلا؛ فعلا هیچی معلوم نیست و یجوری انگار همه چی گره خورده بهم🥺😕
دیروز عصر که حالم خوب نبود بین کتاب و فیلم؛ فیلم رو انتخاب کردم
سریال the white queen رو شروع کردم به دیدن؛ نصف قسمت یک رو دیدم فاطمهزهرا اومد خونمون برا همین نشد ببینم ادامشو و تا میخواستم ببینم میومد میگفت بذار منم ببینم ولی خب مناسب سنش نبود منم نخواستم اینو بهش بگم که کنجکاو بشه بهش گفتم انگلیسیه تو بلد نیستی گفت چرا بلدم😅 منم مجبور شدم بهش بگم ترسناکه البته خب یه جاهاییش هم جنگ بود و از صحنههای جنگ میترسه؛ پس دروغ نگفتم😅
کلا دو قسمت دیدم و خوب بود بنظرم
امشب واقعا تصمیم داشتم زود بخوابم ولی طرفای ساعت ۱ بود که داشتم استوریای یه پیج کتابفروشیو میدیدم که راجب یه سایت نوشته بود که مستقیم از کتابفروشی میتونی خرید کنی و یارانه خرید کتابم داره؛ یارانهش فقط ۱۰۰ تومن بود تا سقف خرید ۴۰۰ ولی یه مزیت خیلی عالی داشت و اون اینکه اکثر کتابا رو با قیمت قدیم داشت و خیلی خوشحال شدم😅😅😅😍 و سردرگم مونده بودم که چیا رو انتخاب کنم🙄
قرار گذاشتم هر ماه یکی دو تا کتاب بخرم برای مهر میخواستم خانواده تیبو رو بخرم؛ یه علاقهی خیلییی خاصی بهش پیدا کردم و هر بار که میخوام بخرم نمیدونم چرا نمیشه😕😕 از نمایشگاهم خواستم بخرم که کلا نشر نیلوفر امسال برا نمایشگاه مجازی شرکت نکرده بود و با هر بار تجدید چاپم کلی گرونتر میشه😬 الانم فکر کنم از ۴۸۰ شده ۷۰۰ تومن که البته هنوز چاپ قدیمش پیدا میشه
حالا توی سایت سرچ زدم متاسفانه نداشتن😕😕 و تصمیم گرفتم بذارم ماه بعدی بخرم؛ ژان کریستف و دن آرامم نداشت و بینوایان نشر هرمس رو هم خواستم نداشتن؛ کلا انگار کتابای چند جلدیو ندارن یا فعلا وارد سایت نشدن😕 دیگه مونده بودم که چی انتخاب کنم😅 اول برادران کارامازوف رو انتخاب کردم و شرق بهشت و خوشههای خشم رو بعد تصمیم گرفتم به جای کارامازوف سایهباد رو بخرم و شکست رو؛ فاطمه گفت شبهای سرای رو هم بگیرم چون خیلی کمیابو گرون شده؛ اونو هم انتخاب کردم
بعد به جای شکست گفتم باباگوریو رو بگیرم چون خیلی دلم میخواد از بالزاک بخونم که فاطمه گفت باباگوریو فکر نکنم خیلی خوب باشه و خودمم از اول بیشتر دلم پیش شکست بود؛ شکست رو انتخاب کردم😅😅 چون چاپ جدیدشم خیلی گرون شده😕 و هم اینکه کلا خیلی از ادبیات فرانسه و البته روسیه خوشم میاد بنظرم خیلی ادبیات پرباری دارن برخلاف ادبیات کلاسیک انگلیس که بنظرم انقدر پربار نیست. و ادبیات ژاپن که بعد از تجربهی طبل آیاکاشی خیلی علاقهای ندارم برم سمتش😕 خواستم با گروه همخوانی؛ کافکا در کرانه رو بخونم که فعلا رغبتی ندارم!
+پرنده ی خارزار و برادران کارامازوفو هم دلم میخواد🙄 ولی دیگه بذارم برای بعد😅😬
(آخرش پرندهی خارزار رو به جای شکست سفارش دادم😅)
برم بخوابم تا باز کتاب دیگهای به سبد خریدم اضافه نکردم😅
خداروشکر از ساعت ۱۲ به بعد حالم خیلی بهتر شد بعد از روز پراضطرابی که گذروندم....🧡
امروز از صبح که بیدار شدم نمیدونم چرا خیلی مضطربم😕😕
و هنوزم نتونستم نهار بخورم و اصلا اشتها ندارم...
دلم میخواد بخوابم فقط ولی نمیتونم
برم کتاب بخونم یا فیلم ببینم شاید بهتر شدم