تو را به راستی
تورا به رستخیز
مرا خراب کن!
که رستگاری و درستکاری دلم
به دستکاری همین غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به این شکست های بی بهانه بسته است....
قیصر امین پور
تو را به راستی
تورا به رستخیز
مرا خراب کن!
که رستگاری و درستکاری دلم
به دستکاری همین غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به این شکست های بی بهانه بسته است....
قیصر امین پور
خیلی خیلی خوشحالم که ماه رمضان شروع شده؛ کلا حال و هوای این ماهو دوست دارم
و خدا رو شکر میکنم که دوباره بهم فرصت داد این حسو حالو درک کنم...
یادمه بچه که بودم اولین باری که یه روز روزه گرفتم تولد قمریم بود؛ ۲۷ رمضان؛ برام کیک خریده بودن منم حواسم نبود که روزم رفتمو یواشکی از خامه کیک خوردم بعد یادم اومد که روزهم😂
چند شب پیش قبل خواب خواستم کتابمو بذارم روی شلف یهو دیدم یه مارمولک روی دیواره😕🙄 دیگه نتونستم بمونم تو اتاقو رفتم پایین خوابیدم؛ خیلی از مارمولک میترسم نمیدونم چرا😐 الان برگشتم که تو اتاق بخوابم همش فوبیا دارم که مارمولک هستو با چراغ قوه گوشی دیوارا رو چک میکنم؛ یکی نیست بگه تو که میترسی خودآزاری داری اومدی تو اتاق😐
چقدر هوا گرم شده انگار نه انگار که بهاره😐🤦♀️🤦♀️
گاهی وقتا صبور بودن میشه سختترین کار دنیا،
وقتی که دلتنگی بدجور قلبتو به درد میاره که جز به آغوش کشیدنش چارهای نداری...
و بازم فکر، فکر و فکر...
شدیدا خوابم میاد و بیشتر از اون سردرد دارم ولی از بعد از نماز نمیتونم بخوابم☹
و تو
بلندتر از تمام درختان جنگل
در من روییدی
و اکنون من توام
من یک درختم بلندتر از تمام درختان دنیا...
| رضا براهنی |
هر شب این ساعت که میشه میگم نمیتونممم مسواک بزنم ولی خب بدون مسواکم نمیتونم بخوابم😑😁 چرا آخه؟🙄
چند شب پیش فاطمه پیام داد و گفت زهرا تو اتاق ناروین انگار جن هست تا صبح یه صدایی میاد و کلی از خیالبافیای شوهرش گفتو خندیدیم🤣 بعد فرداشبش حال خوبی نداشتم یعنی بهتره بگم حال خیلییی بدی داشتم و نمیتونستم بخوابمو با گریه کلی نوشتم و پستش کردم ولی بعدش پیشمون شدمو پستو گذاشتم حالت پیشنویس، طرفای ساعت ۵ چشمام گرم شد که بخوابم یهو خواب دیدم یه سیاهی مثل جن پرید روی صورتم😐😢 از خواب پریدم قلبم تند تند میزد و حسابی ترسیده بودم هی میگفتم خدااااا این چه خوابی بود دیدم آخه😭 و باز به زحمت خوابیدم
،فردا ظهرم رفتیم بیرون و موسی اسلحه اورده بود بعد از فکر کنم دو سال تیراندازی کردم، خیلی باحال بود
یکمم تمرین عکاسی ماکرو کردم و خواستم اینستا پستشون کنم ولی هنوز وقت نشده، ولی هر بار که زاویه عکس و .... رو تنظیم میکردم فاطمهزهرا لطف میکردو گلیو که سوژهم بود رو فوت میکرد عمدا و قاه قاه میخندید بهم😐😐😐😐 آخرش از خیر عکاسی گذشتم. خیلی شیطون شده خیلی، برای برگشتم با ماشین ما برگشت و باز کلی شیطونی کرد
شبم اومدن یه وسیله ببرن کلی گریه که من نمیام و یکم موند خونمون و بازم کلا بازی🤦♀️😅 آخرم باز نمیخواست بره که به زور بردنش و من با کلی خستگی و سردرد اومدم بخوابم که بعد از سالها ترس از جن اومد سراغمو داشتم به ترسم غلبه میکردم که نمیدونم چی افتاد روی پشت بوم😅😐😐😐😐 ولی واقعا با اون خوابی که دیدم حق داشتم یکم بترسم🤦♀️
امشب قسمت جدید خاتونو دیدم خیلی تلخ بود😢 تلخی دو تا سکانس اصلیو با تمام وجود میشد حس کرد...
درسته واقعی نیستو فیلمه ولی توی دنیای واقعی این تلخیا زیاد تکرار میشه...
بعدش بالاخره لیست کتابای بهار رو نوشتم، جلد 2 آناکارنینا و ژرمینال شد برای فروردین و اگه وقت شد جنگ چهره زنانه ندارد. اومدم ژرمینال بخونم یه تورق کردم چشمم عادت نداشت به سفیدی کاغذ کتاب، آخه مدتهاست کتابایی که خوندم کاهی بوده، کاهی بیشتر دوس دارم، بوی خوبیم دارن کتابایی که کاغدشون کاهیه😍 و سبکتر و خوش دستترن. ولی نشد شروع کنم کتابو چون شدیدا سردرد داشتم.
برای فیلم و سریال هم برای بهار بین سریال see و بریکینگ بد موندم کدومو ببینم، ولی این هفته ایمیشن luca رو میخوام ببینم.
دیروز عصرم رفتیم خونه مامانبزرگ بعد از مدتها، اتفاق خاصی نیفتاد، فقط هر بار که خواستیم بیایم خونه یه مهمون از راه میرسید😁
قبل از اینکه این پستو بنویسم تو اکسپلور اینستا میچرخیدم، واقعا تاسف آوره یه کلیپ مراحل لباس پوشیدن باید لایک و بازدیدش از یه پست بامحتوا مثل معرفی کتاب و... بیشتر باشه، نمیفهمم چه جذابیتی داره براشون که این پستا رو لایک میکنن😑
اینم شد اولین پست سال و البته قرن و چقدر ازین شاخه پریدم اون شاخه😅
یه جریانیم خواستم بنویسم پشیمون شدم یعنی زیاد اهمیتی نداشت.
چقدر ذهنم شلوغه باز☹☹☹ و مثل همیشه چیزاییو که خواستم بنویسمو ننوشتم🤦♀️ شاید برای خودم بنویسم....
این پستو با یه بیت شعر که امشب خوندم تموم میکنم
پروانه راحت بده ای شمع که امشب
از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم
شب بخیر
سال ۱۴۰۰ هم آخر ساعتاشوتو میگذرونه و با تمام شیرینیا و تلخیاش داره تموم میشه
سال ۱۴۰۰ رو دوست داشتم هر چند تلخکامی هم داشت ولی تمرین کردم قویتر باشم؛ هر چند این تمرین به بیشتر درونگرا شدنم رسید و خیلی اینو دوست ندارم ولی خوبیش این بود تلخیهاشو فقط برای خودم نگه داشتم و نهایتش این بود که نوشتمشون و خب آخرین باری که با یه نفر درد و دل کردم ۲۸ بهمن بود که البته بینهایت پشیمون شدم چون اشکم در اومد و ازون روز عهد کردم دیگه با آدمی که انقدر رکه درد و دل نکنم و موفق بودم تا این لحظه😁 درد و دلی که قراره حالتو بدتر کنه همون بهتر که نباشه!
امیدوارم که سال ۱۴۰۱ و قرن جدید رو قشنگ شروع کنیم و قشنگ بسازیمش؛ راستی فکر میکنی وقتی سال ۱۵۰۱ شد کسی اسمی از ما یادش هست؟ توی این صد سال پیش رو چی قراره بشه؟ و ما به عنوان بخشی ازین تاریخ معاصر چه چیزاییو قراره بسازیم و رقم بزنیم؟ احتمالا تاریخ پر و فرازو نشیبی در انتظارمون باشه که بازم امیدوارم خدا برامون خوب بخواد
سال نو پیشاپیش مبارک و گلبارون🧡