این روزهای من.....

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۹/۰۷
    ...
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    ...
  • ۰۳/۰۷/۰۲
    .
  • ۰۳/۰۴/۰۶
    ...

دیشب یه نفر که اصلا ازش انتظار نداشتم قضاوتم کرد و البته بعدش خودش کلی عذرخواهی کرد که عذاب وجدان گرفته و منم بهش گفتم ناراحت نشدم؛ ولی خب چرا پیش خودم یکمی ناراحت شدم چون من اگه به جای اون بودم نمیتونستم اون حرفا رو بهش بگم"
چرا ما آدما نمیتونیم از نگاه سرزنش و قضاوت به هم نگاه نکنیم؟
بنظرم چون ما نمیتونیم جای همدیگه باشیم؛ هر چقدرم که بهم نزدیک باشیم؛ هر چند که احساس همدردی داشته باشیم و خیلی چیزای دیگه؛ ولی نمیتونیم جای هم باشیم؛ نمیتونیم دنیا از نگاه همدیگه ببینیم؛ نمیتونیم احساس یه نفرو به طور کامل درک کنیم و این کاملا طبیعیه چون هیچ دو آدمی شبیه هم نیستن.....

کاش خودمم یاد میگرفتم قضاوت نکنم!

*دیشب بعد از ۵۰ روز رفتم مسجد کجبافان برای مراسم وداع با ماه صفر و دعای توسل؛ مراسم خوب بود ولی آخرش از شعرای یکی از مداحا اصلا خوشم نیومد چون کاملا اشتباه بود مثلا معنی یکی از بیتاش این بود که حضرت زینب بعد از امام حسین امام هست!!! که همه میدونیم کاملا اشتباهه؛ یاد کتاب حماسه حسینی افتادم که شهید مطهری از آفاتی گفتن که وارد مجالس روضه شده مخصوصا نوحه‌ها.
پ.ن: امشبم گذشت و بازم دلتنگی آزاردهنده‌ترین حس دنیاست.....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۸ ، ۰۳:۱۷

امشب بالاخره بعد از چند روز پر کار وقت شد بیام و بنویسم، خداروشکر اولین شب روضه به خوبی تموم شد هر چند سخنران بدقولی کرد و نیومد، البته  اومد ولی سر یه موضوعی قهر کرد و رفت مثل بچه ها!!! ولی همه چی خوب بود.

چند روزه همش درگیر کارای روضه ایم و اصلا وقت نمیشد به کارای خودم برسم ولی امشب دیگه حتما باید ادامه ی کتاب زوربای یونانیو بخونم.

امشب خیلی حس خوبی دارم برعکس دیشب که اصلا حوصله ی هیچ کاریو نداشتم" دیشب به این فکر کردم دلیل ناآرومیم چیه هرچند میدونم ولی نمیدونم چجوری بگم..... شایدم بهتره نگم

ولی دلیل حال خوب الانم همینه که تصمیم گرفتم سخت نگیرم زندگی رو ولی خب گاهی پیش میاد آدم بی حوصله بشه، یکی دیگه اینکه امشب فائزه رو بعد از چند روز دیدم و دیدنش و بودنش کلا حالمو خوب میکنه و البته شیطونیای فاطمه زهرا و شیرین کاریاش که روز به روز بیشتر میشن و من هر روز بیشتر از قبل دوسش دارم" دیشب انقدر بازی کردم باهاش و جیغ کشیدم و صدامو براش تغییر دادم که دوباره صدام گرفت و هر روز دارو میخورم و خوب میشم ولی تا میبینمش دوباره روز از نو روزی از نو. یکی از بازیایی که خیلی دوس داره اینه که جلوش بپری و قهقه بزنه و من میمیرم براش" دیشب هر بار جیغ میکشید و گریه میکرد و ادای پریدنو درمیورد که دلم نیومد نپرم باز ، هر بار که میبینمش خداروشکر میکنم که هست و هر بار میگم خدایا مرسی برامون نگهش داشتی و حتی یه لحظه نمیتونم به نبودنش فکر کنم" به اینکه حتی قبل از نبودنش عاشقش بودم.....

امروز یه روز عادی ولی خوب بود خداروشکر" یه روزی که با چیزای ساده خوش حال شدم و حال دلم خوب شد، امیدوارم همیشه حال دل همه خوب باشه

برم ادامه ی زوربا رو بخونم.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۸ ، ۰۰:۴۳

امروز داشتم فکر می کردم به عجیب بودن زندگی.....

و خب رسیدم به عجیب بودن ما آدما" چون ماییم که زندگیو میسازیم و خب داریم عجیب میسازیمش.

امشب اینو به فائزه هم گفتم و راجبش حرف زدیم بعد اون گفت " میدونی اینکه الان ما 180 درجه با اینی که هستیم فرق کنیم بنظرم میتونه به سادگی آب خوردن باشه"

این اون جوابی نبود که دنبالش بودم و انتظار داشتم بگه" چون مسیر حرفامونو کاملا جابجا کرد و من میخواستم تهش برسم به گفتن یه چیزای دیگه ولی خب این حرش شد یه جرقه برای فکر کردن به این موضوع: به تغییر

بهش گفتم من این تغییر رو دوست ندارم" اینکه فکر کنم ثباتی ندارم، البته اگه تغییر مثبت باشه که چه بهتر و تغییر منفی رو هم که کلا رد میکنم ولی من دچار تغییری شدم که نه مثبته و نه منفی..... این تغییر هیچ سودی نداره" ضرری هم نداره ولی شاید خسته کننده باشه.....

شاید.....

پ.ن: ادامه دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۸ ، ۲۳:۲۷