این روزهای من.....

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۴/۰۶/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۱
    .
  • ۰۴/۰۳/۱۱
    .
  • ۰۴/۰۲/۱۷
    .
  • ۰۴/۰۲/۰۵
    .
  • ۰۴/۰۱/۱۳
    .

وای چشمام در اومد😐🤣 فکر کنم از سر شب تا الان ۱۰۰۰ تا دایرکت و کامنت جواب دادم تو پیج آجی... با خودم گفتم دیگه تو هیچ پیجی قیمت نمیپرسم اگه قصد خرید نداشتم😅

گفتم گناه داره خودش بخواد تنهایی جواب بده رفتم کمکش ولی خیلی زیاد بودن😖 ولی خیلی خوب بود ۹ کا فالور اضافه شد با این تبلیغو بینهایت براش خوشحالم...

میگه یه ساله داریم تلاش میکنیم ۱۰۰۰ فالور اومده الان در عرض چند ساعت 9 هزار تا جذب فالور داشتیم😅 دلم میخواد خیلی زود کارگاهشونو راه بندازن و کلی موفق بشن😍 

اولین سفارش امشبشم یه ایرانی مقیم دانمارک بود بهش میگم خوبه بین‌المللی شدی رفت😅😅 

 

+چند روز پیش فاطمه‌زهرا دوچرخه سوار دیده بهونه گرفته که میخواممم بابا برام بخر😐 حالا خودش سه چرخه داره و هنوز براش بزرگه؛ بعد مامان بهش گفت خاله زهرا دوچرخه‌ای داره تو زیرزمینه بزرگ شدی بهت میده؛ دیشب که اومده بودن رفت با باباش زیرزمین اومده میگه ماماناااا دوچرخه رو دیدم خیلیی قشنگه

اخرم به بابا میگفت باباناااا بریم دوچرخه رو ببینمو رفتن پایین و بابا اوردش بالا

منم سر به سرش میذاشتم میگفتم این برا منه میگفت نههه دوچرخه منه😅 موسی نشست روش کلی خندیدیم بهشو ازش فیلم گرفتم خودشم کلی خندید آخه براش خیلی کوچیک بود😅 ولی خودم سوار شدم تعادلمو از دست دادم بخاطر زخم پامو خون اومد🤦‍♀️

خیلی خوابم میاد دیشبم که ناخن پام شکسته بود از دردش تا صبح نخوابیدم😐🙄 و البته کتاب خوندم که فکر نکنم

حالا هم منتظرم اذان بدن نماز بخونم بخوابم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۴:۲۹

هر بار میام خاطراتمو بنویسم ولی نمیتونم

یا مینویسمو نیمه کاره‌ن و ثبتشون نمیکنم 

.

.

.

چون دلم گرفته

خیلی زیاد

انقدر که این دل گرفتگی بین خنده هامم جای خودشو پیدا میکنه ولی میخندم باز؛ چون دلم نمیخواد دیگران رو ناراحت کنم

الانم دلم میخواد بنویسم؛ مدام مینویسمو پاک میکنم و به جاش مثل همیشه چند تا نقطه میذارم که پشتش کلی حرفه....

پشتش بغضه و...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۲۵

می‌خواستم بخوابم ولی تو ایسنتا میچرخیدم اتفاقی تو اکسپلور یه عکس دیدمو رفتم به سال‌ها قبل...

عکس شهیدی که توی زندگیم خیلی تاثیر گذاشته بود و نمیدونم چرا کلا فراموشش کرده بودم؛ شهید برونسی؛ شهیدی که اگه بخوام توی یه جمله معرفیش کنم میگم کسی که به حق‌الناس خیلی خیلی توجه داشت...

یادمه این مساله خیلی روم تاثیر گذاشته بود انقدر که توی مدرسه حتی از ماژیک شخصی خودم استفاده میکردم اگه میخواستم چیزی غیر از درس بنویسم و... و بعدها درک کردم که حق الناس چقدر فراتر از ایناس البته اون موارد هم مهمه؛ ولی مثلا فهمیدم که ذهن و روح و قلب آدما هم جز حق ‌الناسه؛ نیست؟

 

بعد کلا فکرم به یه سمت و سوی دیگه رفت؛ به نوجوونی و دوره راهنمایی

به اینکه چی باعث شد به کتاب خوندن خیلی علاقه‌مند بشم هر چند قبلشم کتاب میخوندم ولی کتابای قصه‌ای که محدود میشد به دنیای کودکی

اول راهنمایی بودم؛ آجی تازه دانشگاه قبول شده بود و رفته بود اراک؛ برام یه کتاب نمایشنامه کوتاه خریده بود از هوشنگ مرادی کرمانی؛ توی یه روز خوندمش ولی کلا کتاب افتضاحی بود🤣 ولی خب همون کتاب شد یه نقطه عطف بین کتابای کودکی و نوجوونیم

بازم همون دوره راهنمایی توی مدرسه یه مسوولیتی بهم داده بود که خیلی دوسش داشتم؛  کلاس کسالت آور پرورشی هر بدی که داشت ولی یه خوبیاییم داشت به هر کی یه مسوولیت داده بودن مثلا به چند نفر از بچه‌ها مسوولیت کتابداری توی کتابخونه دادن و یه تایمی از کلاس اختصاص داشت به کتابخونه و منم شانس اینو پیدا کردم که یکی از اون کتابدارا بشم و خوش‌شانسی بیشتر هم این بود که شدم مسوول قفسه‌های کتابای داستانی و این یه فرصت خیلی خوب شد برام؛ هفته‌ای یکی دو کتاب از کتابای ژول ورن؛ کتابای علمی و همینطور ادبیات کلاسیک که برای نووجوانا بازنویسی شده بودن رو میخوندم؛ حتی گاهی وقتا توی یه روز یه کتاب میخوندم😅 

گذشت و دبیرستان شروع شد؛ اون سالا هنوز خیلی اهل خرید کتاب نبودم از طرفی دقیقا نمیدونستم چی بخونم چون داشتم وارد مرحله‌ی جدیدی از زندگی میشدم یعنی گذر از نوجوانی؛ یه بار برا دهه محرم رفته بودیم هیات ثارالله و توی موزه دفاع مقدس یه نمایشگاه کتاب زده بودن و کتابای دفاع مقدس رو داشت فقط؛ و من تا حالا از دفاع مقدس چیزی نخونده بودم؛ دو کتاب بود که مسابقه داشتن تصمیم گرفتم یکیشو بخرم؛ خاک‌های نرم کوشک و حکایت زمستان نوشته‌ی سعید عاکف؛ خاک‌های نرم کوشک رو گرفتمو شدیدا بهش علاقه‌مند شدم؛ شبانه روز مینشستمو میخوندم و شخصیت شهید خیلی روم تاثیر گذاشت؛ بعدش دیگه تا چند سال مرتب کتابای شهدا رو میخوندم و یکی از قشنگترین‌هاش هم کتاب از معراج برگشتگان بود و یه امتیاز دیگه هم که داشتم این بود که فائزه هم توی این مسیر همراهم بود و مسابقه داشتیم با هم که کی زودتر تموم میکنه کتاب رو😅😍 توی اون سه چهار سال کمتر پیش اومد رمان یا کتابای دیگه بخونم ولی چند تا کتاب شعر و تاریخی هم خوندم و البته چند تا رمان خوب؛ داداش تهران بود و دو سه سالی که اونجا بود برام از نمایشگاه کلی کتاب میخرید(و چون سلیقه‌ش بیشتر سمت کتابای مذهبی بود بیشتر راجب این چیزا میخرید) سالای بعدم فاطی شد مسوول خریدم از نمایشگاه😅 

چی میگفتم🤣 خب خلاصه شهید برونسی یه نقطه عطف بزرگ توی زندگیم بود؛ و البته بقیه شهدا؛ حالا که فکرشو میکنم میبینم توی اون دوره از زندگیم خیلی عقایدم متزلزل بودن؛ یه جوری بودم خیلی نمیتونستم برم سراغ کتابای عقیدتی از طرفی ذهنم داشت منفجر میشد از سوال و شبهه و ... یادمه انقدر با خودم کلنجار میرفتم سر دین و مسائل اعتقادی! حالا که به اون دوره برمیگردم میبینم که کتابای دفاع مقدس و شهدا به طور غیرمستقیم توی اعتقاداتم خیلی تاثیر گذاشتن و اگه اون دوره حتی خودمو ازین منابع هم محروم میکردم احتمالا الان خیلی بی اعتقادتر از الانم بودم و شاید لطف خدا بود که اون شب توی نمایشگاه بین دو اون کتاب؛ جلد نارنجی خاک‌های نرم کوشک منو جذب خودش کرد؛ آخه بعدا حکایت زمستانو هم خوندم ولی تاثیری که اون کتاب برام به جا گذاشت رو نداشت

یه کتابم بود داداشی برام هدیه گرفته بود اسمش این بود (درهای آسمان به روی زمین باز میشوند) اولین کتاب طولانی بود که میخوندم فکر کنم حدودا ۸۰۰ صفحه؛ البته اون زمان این تعداد صفحات برام زیاد بود الان دیگه میشد جز کتابای با حجم متوسط؛ این کتابو فکر کنم یه هفته ای تموم کردم تو تعطیلات با اینکه زیادم جالب نبود😐

و این مطالعات تا اواخر دبیرستان ادامه داشت تا جایی که حس کردم دیگه کافیه...  و بیشتر رفتم سراغ تاریخ و ادبیات و رمان و... البته بین این کتابا یه جای خالی هم گذاشتم برای زندگینامه‌ی شهدا و کتابای دینی (اون موقعا خیلی با شهدا دوست بودم😅)

البته یجورایی به مرور سوق پیدا کردم سمت این کتابا؛ بخاطر فضای جدید؛ دوستای جدید و....

یعنی چند سال آینده ممکنه به چه کتابایی علاقه‌مند بشم؟🤔 فعلا که به فکر اورجینال خوانیم تا چی پیش بیاد...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۷:۳۵

دیروز روز پر ماجرا و خوبی بود ولی نوشتنشون دور از حوصله‌س

الانم وقت سحره؛ سحر یازدهم ماه رمضان و چقدر زود گذشت😕

دیشب واقعا تصمیم داشتم بخوابم ولی وقتی کلمه‌ها جلو چشمات رژه برن نمیتونی بخوابیو ساعت حدودا ۲ یا دیرتر تصمیم گرفتم ازین ذهن آشفته خودمو پرت کنم توی دنیای یه کتاب معمولی که دو روز پیش شروع کردم ولی از بس روون بود با روزی ۲ ساعت مطالعه امشب رسیدم فصل آخر؛ تقریبا خوب بود ولی نویسنده با یه داستان بچگانه و ساختگی کل داستانو برد زیر سوال و بنظرم تراژدی کتابو به یه طنز مسخره تبدیل کرد؛ رضوان و فاطمه کتابو معرفی کرده بودن

رضوان خونده بود کتاب رو ولی فاطمه نه و فقط گفت جالب به نظر میرسه؛ رضوان هم انتقادایی به کتاب داشت و نوشته بود احتمالا به خاطر ترجمه باشه ولی من اینجور فکر نمیکنم چون یه مترجم هر چقدرم بخواد خودش مطلب کم و زیاد کنه نمیتونه رسم امانت رو در انتقال کل مطلب به جا نیاره

ولی از حق نگذریم در کل ارزش خوندن داشت و از خوندنش پشیمون نیستم و حتی شاید به بقیه هم پیشنهاد بدم بخونن(احساس میکنم توقعم از کتابا بالا رفته🤦‍♀️)

خودمم خواستم قبل از شروع کتابای شهید صدر یه کتاب معمولی که سریع تموم میشه بخونم چون احساس میکنم کتابای جدید تا مدت‌ها ذهنمو درگیر کنن و نیاز به یک استراحت ذهنی داشتم

 

قبل از نوشتن این متن میخواستم کلا یه چیز دیگه بنویسم ولی دستم یا شاید ذهنم و یا شاید قلبم به نوشتن نرفت و این مورد آخر از بقیه محتمل‌تره...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۵:۱۶

درست همین لحظه (۴:۰۸) دزیره رو خوندم و تموم شد و دلم خواست اینجا بنویسم و 

یاد یه خاطره‌ی شاید معمولی افتادم...

نمیدونم چرا آخر کتاب اشکم در اومد😅 اَه چقدر سریع اشکم در میاد؛ باورم نمیشه این منم!! من که انقدر زود اشکم در نمیومد😕

خیلی دوسش داشتم و قطعا یکی از بهترین و پر محتواترین کتابایی بود که خوندم و با اینکه طولانی بود دلم نمیخواست تموم بشه

الان دیگه خیلی خسته‌م و بعدا یکی دو برش از کتابو اینجا مینویسم 

شاید راجب کتاب هم بنویسم شایدم نه؛ خیلی دلم میخواست میتونستم کتابیو که میخونم بتونم خوب نقد کنم ولی حیف که توی این کار مهارتی ندارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۰۴:۱۴

حالم خوب نیست

و نمیدونم اصلا گفتن و نوشتن این جمله چه فایده‌ای داره

جز اینکه فقط میدونم که حالم خوب نیست و پشت این جمله چقدر حرفه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۰ ، ۰۴:۴۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۳ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۴۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۳۲

حدود یه هفته‌ست نیم دانگ پیونگ یانگ رو تموم کردم و هر شب میگم یکم دزیره بخونم بعد بیام بنویسم ولی هر شب انقدر میخونم که از خستگی خوابم میگیره
توی پست آخر نوشته بودم که کتاب خوبی نیست و چیزی برای گفتن نداره
البته بعدش گفتم که احتمالا نظرم عوض میشه و شد
نیم دانگ پیونگ یانگ همونطور که از اسمش مشخصه راجب کره شمالیه و سفرنامه‌ی رضا امیرخانی به کره‌ست
یه کتاب خوب کتابیه که ساعت‌ها و حتی روزها بعد از خوندنش درگیرش بشی
کتاب خوب کتابیه که علاوه بر اینکه متن روون و دلنشینی که داره اطلاعات خوبی بهت بده و میتونه سرگرمت کنه و گاهی بخندونتت
یه شاخصه‌ی خوب دیگه اینه که بتونی فضای نوشته رو خیلی خوب توی ذهنت تصویر سازی کنی؛ البته تقریبا برای همه‌ی کتابا خیلی خوب میتونم تصویر سازی کنم و
و...
این کتاب تقریبا همه‌ی این مزیت ها و البته مزیتای دیگه رو داشت مخصوصا تحلیل‌های خوب نویسنده؛ اوایل کتاب خبری از تحلیل‌ها نبود و همین برام جذابیتی نداشت
نیم دانگ پیونگ یانگ رو باید خوند تا فهمید تحریم چه بلایی میتونه سر یه جامعه بیاره
حالا چه اون تحریم از خارج باشه چه خود تحریمی
و البته در اینجا اثر خودتحریمی خیلی بیشتر از تحریم از بیرونه و این بنظرم استبداد و ظلم مطلق هست
نویسنده سعی کرده بدون در نظر گرفتن دیدگاه‌های شخصی صرفا چیزهایی رو که میبینه رو به قلم بیاره و این به نوشته ارزش میده
نویسنده در طول سفر سعی میکنه با انسان کره شمالی ارتباط بگیره که موفق نمیشه چون با دیدن شخصی که مثل خودشون نیست فرار میکنن
انسانی که از بدو تولد جز چهار دیواری کشور خودش جایی رو ندیده؛ و بت‌هایی تحت عنوان رهبر برای خودش ساخته و حتی جان و زندگی خودشو مدیون اون رهبر میدونه و همیشه رهبرانشون رو ناظر بر اعمالشون میدونن و اونا رو به شیوه‌ی غیر قابل باوری تقدیس میکنن و حتی درباره‌ی اونا به زمان حال حرف میزنن انگار که همیشه حضور داره! لمس عکسشون گناهه و ...(یه جایی امیرخانی مینویسه اینا مساله‌ی عصمت رو خیلی خوب درک کردن😅)
انسانی که از بدیهی‌ترین رفاهیات دوره و توی یه فضای بسته زندگی میکنه
انسانی که حتی وسایل خونه‌ش متعلق به خودش نیست
انسانی که حتی از نعمت برق محرومه با اینکه پیشرفته‌ترین سلاح‌ها توی خزانه‌ی کشورش هستن ولی توانایی تولید برق خودشو در سطح وسیع نداره
انسانی که حتی در بالاترین رده‌ی حزبی هم اجازه‌ی دسترسی به شبکه‌ی جهانی رو نداره و مسوول حزب حتی خودش رو از نگاه کردن به عکسی که از نته محروم میکنه و این کار براش ممنوعه!
انسان‌هایی که فکر میکنه شادترین مردم جهان هستن در صورتی که حتی یه لبخند روی لب‌هاشون نیست
آیا نمیشه گفت چنین انسانی در جهل مطلق زندگی میکنه؟ جهلی که بهش تحمیل شده و هیچ راهی برای خروج از اون نداره و البته به این موضوع فکر هم نمیکنه چون اجازه‌ی فکر نداره و نمیتونه از تاریکی به نور حرکت کنه چون درکی از نور نداره! چون فقط و فقط خودشو دیده
یه جاهایی از کتاب نویسنده چیزی برای نوشتن نداره چون دستش بسته‌ست
و گاهی حتی توسط حزب بدجور رو دست میخوره
به جای دیدن مراسم ترحیم با منت بهش اجازه میدن بره قبرستان مشاهیر
به جای دیدن مراسم ازدواج اجازه میدن با یه جامعه‌شناس وارد صحبت بشه و بدتر از همه به جای مصاحبه با شخصی که قبلا پناهنده بوده و الان برگشته کره با منتی مضاعف بهش اجازه میدن بره مجسمه‌ی اون شخص رو که البته مجمسه‌ی خودش هم نبوده رو ببینه! (بنظرم اون فرد خیلی دیوونه بوده که حاضر شده برگرده کره!)


در اینجا با مردمی روبرو هستیم که تمام ورودی ذهنیشون از دو کانال تلویزیونیه که ساعت‌ها برنامه‌ی تکراری پخش میشه؛ و یه روزنامه و یه مجله فقط
این کشور به حدی بسته‌ست که حتی مخابره‌ی جام جهانی هم توش امکان پذیر نیست!
انقدر بسته که حتی زیر یه اثر هنری اسم هنرمند نوشته نمیشه و زیر عنوان یه کتاب اسم نویسنده! و چنین چیز‌هایی براشون مفهوم نداره و نه کسی نویسنده یا نقاش رو دیده و نه اسمشو شنیده

نویسنده برای هر کاری نیاز به اجازه حزب داره؛ تیم مستندساز همراهش برای عکاسی باید اجازه بگیرن و عکس‌هاشون کاملا چک میشه.
حتی اجازه ندارن به تنهایی از هتل برن بیرون بدون مترجم و این کار میتونه منجر به معرفیشون به پلیس بشه.

یه جاهاییم جاهایی از کتاب امیرخانی دست به مقایسه میزنه بین ایران و کره که خوندنشون خالی از لطف نیست.

در آخر باید بگم چقدر زندگی توی چنین نظام فکری و ارتباطی بسته‌ای میتونه ترسناک و ناعادلانه باشه.

(این کتابو به هر کی که معرفی میکنم اول برای اسمش تعجب میکنه که یعنی چی😅
برای معرفی توی برقرار نمیدونم چرا خودمم اسمشو نوشتم تیم دانگ پیونگ یانگ! فائزه گفت من اگه بودم عمرا یه کلمه ش هم یادم نمیومد)
+ چند ماه پیش خواستم رهبر عزیز رو بخونم ولی چون تقریبا هیچ پیش زمینه‌ای درباره کره و نظام حزبیش نداشتم نتونستم ادامه بدم ولی الان با خوندن این کتاب یه پیش زمینه‌ی خیلی خوب برام بوجود اومد.
الان این متنو یه جورایی با عصبانیت نوشتم😖😖 چون حدود نیم ساعت وقت گذاشتم و نوشتم بعد به جای ثبت گزینه پیش‌نمایش رو زدم؛ خوندش که اشتباهاتشو ویرایش کنم بک رو زدم دیدم همه ی متن پرید😑 و مجبور شدم دوباره از اول بنویسم و مثل متن اول نشد😢 و همش دارم فکر میکنم که چی کمه توی این نوشته و بارها میخونمش و به جایی نمیرسم🙄

 

+ذهنم خیلی شلوغه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۱۶

خب خب روزای آخر ساله

و طبق روال همیشه کتاباییه که توی اون سال خوندم رو لیست میکنم

اول اعتراف کنم که سال قبلش خیلی خیلی کم کتاب خوندم و امسالم ۸ ماه اول سال حتی یه کتابو کامل نخوندم و کم کم داشتم حس میکردم که دارم به لیست آدمایی که سال به سال لای یه کتابو باز نمیکنن اضافه میشم که یهو به خودم اومدم

البته خب اون چند وقت واقعا یجوری بودم که انگار نمیتونستم کتاب بخونم چند بارم شروع میکردم یه کتابو ولی نمیتونستم ادامه ش بدم مثلا جز از کل رو شروع کردم یه پنجاه شصت صفحه هم خوندم ولی نتونستم ادامه ش رو بخونم

 

بگذریم بریم سراغ همون تعداد محدودی که از آخرای آذر شروع کردم به خوندن که شاید بتونن بار اون چند ماه کتاب نخوندن رو به دوش بکشن و جبرانش کنن ولی انقدر کمن که نمیتونن😅 یه چیز دیگه هم که باید بگم اینه که امسال و احتمالا سال آینده بیشتر کتابایی که میخونم الکترونیک باشن و از اپ طاقچه هر چند هیچی مثل گرفتن کتاب توی دستات و ورق زدنش نیست ولی ازونجایی که شبا حدودا قبل خواب حدودا یکی دو ساعت کتاب میخونم و ساعت قبل خواب منم خیلی دیرتر از بقیه اعضای خونوادست و نمیخوام نور چراغ مزاحمشون باشه از روی گوشی میخونم😖

برنامه امسال کتابخوانیم و هدف گذاریم با توجه به چالش goodreaders به میلادیه و حداقل 48 کتاب ولی فعلا اون بخشیو که توی سال شمسی خوندمو مینویسم

 

1. منم ملاله: ین کتاب رو حدودا دو یا سه پیش میخواستم بخونم ولی توی نظرات خوندم اغراق داره و نرفتم سراغش تا اینکه توی بی‌نهایت طاقچه دیدمش و تصمیم گرفتم بخونمش؛ اطلاعات خیلی خوبی به آدم میده و منو یاد کتابای خالد حسینی انداخت و دوسش داشتم و اگه بخوام با ستاره امتیاز بهش بدم از بین ۵ ستاره ۴ ستاره بهش میدم

2. دزیره: دزیره رو خیلی دوس دارم و هم فضای داستانیشو میپسندم و هم اطلاعات تاریخی خوبیو که میده و قطعا میره توی لیست بهترین کتابایی که تا حالا خوندم؛ البته به دلایلی فعلا ادامه ش ندادم ولی حتما توی فروردین ادامشو میخونم؛ چون کامل نخوندمش نمیتونم ستاره بدم ولی تا اینجا 5 ستاره😊

3. آبنبات هل دار: قبلا راجب مجموعه‌ی آبنبات‌ها نوشتم؛ کتاب خوب و خوندنیه که میشه ساعت‌ها غرق شد توش و خندید

4. آبنبات پسته ای 

و 5. آبنبات دارچینی 

منتظر جلد چهارم هستم که حدس میزنم عنوانش آبنبات زنجبیلی باشه 

به این مجموعه هم 4 ستاره میدم

6‌. غریزه وصلی: یه داستان از مجموعه آبنباتا که جداگانه چاپ شده ولی اصلا دوسش نداشتم و بنظرم توی شرح وقایع خیلی اغراق شده بود و 1 ستاره میدم به خاطر زحمتی که نویسنده کشیده😅 حالا انگار ستاره دادن من چقدر ارزش داره که منت هم میذارم🤣

و اما کتاب شماره 7: کتاب نا؛ که قبلا راجبش نوشتم؛ این کتابم از بهتریناییه که خوندم ولی بازم میگم قطعا میشد بهتر باشه ولی خب بخاطر محدویتایی که احتمالا بوده همین هم خیلی خوبه و بهش 5 ستاره میدم

8. موکب آمستردام: شرح خاطرات شیعیان ساکن اروپا هست که با توجه به عنوانش به نظر میاد باید شرح خاطرات سفر اربعینشون باشه ولی حدودا ۷۰ درصدش خاطرات سفر نیست و بیشتر راجب زندگیشون توی اروپاست و اینکه چطور عاشق امام حسین شدن یا موندن یا اینکه چطور امام حسین رو شناختن و کلا مراسماتی که توی اروپا برای محرم و صفر میگیرن و اینکه چطور عازم سفر اربعین شدن و البته توی فصل اول توضیح داده شده گروه اربعین اروپا چطوری راه اندازی شده؛ کتاب خوبی بود ولی چون از زبان راویای مختلفی بود بعضی فصلا خیلی خوب بود و بعضیا هم معمولی ولی چند فصلش خیلی ضعیف بود و انگار صرفا فقط برای نوشته شدن ثبت شده بودن

در کل کتاب خوبیه؛ دیدگاه خوبی به آدم میده مخصوصا اینکه بیشتر فصل ها از زبان شیعیان افغانستانی و چند فصلم از زبان شیعیان ترکی هست؛ به این کتاب 4 ستاره میدم و 1 ستاره هم به عشق امام حسین که میشه 5 تا ستاره😊

9. یادداشت‌های یک پزشک جوان: اول اینکه بگم اولین کتاب از ادبیات روسی بود که خوندم 

همونطور که از اسمش مشخصه یادداشتای یه پزشکه پس دیگه نیازی به توضیح نیست؛ کتاب معمولیه ولی ارزش یک بار خوندن رو داره

بعضی جاهاش که شرح جراحیاش بود رو خیلی دوس داشتم و البته یه بخشیشم راجب سیفیلیس نوشته بود و عدم آگاهی مردم و نترسیدنشون ازین بیماری

یه جایی از کتاب نوشته بود که یه خانم بوده که از این بیماری ترس داشته و همین باعث پیگیریش برای درمان شده و این ترس باعث شده که نویسنده با احترام از اون زن یاد کنه

این بخشش شاید بشه گفت شرح این روزهاست و اینکه خیلیا بعد از این همه وقت نه از کرونا میترسن و نه باورش دارن....

به این کتابم سه ستاره میدم

10. مناظره دکتر و شیخ: این کتاب هدیه‌ی تولدمه که داداش بهم داده و خیلی دوسش دارم البته هنوز دارم میخونم؛ کوتاهه ولی چون چاپیه و چند روزی درگیر بودم طول روز نتونستم بخونم و کامل نشده؛ یه اعتراف هم کنم؛ اولین کتابیه که داداشم بهم هدیه داده و دارم کامل میخونمش🤣 پارسال بهم ذوالفقار رو هدیه داد ولی کلا یادم رفت بخونمش و قبلا هم کتابای دیگه که چون سلیقه کتابیش با من یه مقداری زیادی متفاوته نخوندمشون کامل😑

 

برای  آخرین کتاب سال بین کتاب دوازدهم و نیم دانگ پیونگ یانگ شک داشتم؛ حالا خیلیم فرقی نداره کدوم آخرین کتاب سال باشه ولی چون اول سال میخواستم نیم دانگ رو بخونم اینو شروع کردم

11. نیم دانگ پیونگ یانگ: دو روزه شروع کردم و فقط 20 درصد کتاب رو خوندم و نمیشه به طور کلی نظر داد

ولی توی همین این 60 صفحه تفاوت زیادی هست بین این نوشته از امیرخانی با بقیه‌ی کتابایی که ازش خوندم

نمیدونم یا ذائقه‌ی من تغییر کرده که دیگه مثل قبل با نوشته‌هاش حال نمیکنم یا اینکه قلم نویسنده تغییر کرده ولی قطعا ارزش خوندن داره و چه بسا بعد از اتمام کتاب نظرم به کلی برگرده؛ پس نظرمو بعدا مینویسم

یادش بخیر بیوتن اولین کتابی بود که از امیرخانی خوندم؛ خرداد 92 درست بین بحبوبه‌ی انتخابات؛ نشسته بودم نتایج لحظه‌ای از اخبار میدیدمو حرص میخوردمو کتاب میخوندم😑 هر چند  شب قبلش از طریق زهرا م نتیجه انتخاباتو میدونستم ولی بازم حرص میخوردم😅

باز نزدیک انتخابات شد و من آخر هر چیزیو به انتخابات وصل میکنم🤣

 

بریم سراغ همون کتابای خودمون؛ برای 48 کتاب 2021 یه تعداد کتاب انتخاب کردم که از نظر حوزه‌ی نگارششون با کتابایی که تا الان خوندم یکم متفاوتن مثلا اینکه کتابای چند تا کتاب دینی و اعتقادی بینشون پیدا میشه؛ همیشه ازین مساله ناراحت بودم که چرا زیاد کتاب اعتقادی نخوندم ولی الانم مسلما دیر نیست

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست 😊🧡

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۰۷