این روزهای من.....

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۳
    ...
  • ۰۳/۰۱/۲۷
    ...
  • ۰۲/۱۲/۲۱
    ...
  • ۰۲/۱۲/۱۱
    ..

برای نماز صبح یهو یاد مامانبزرگ افتادم🥺🥺🥺

و کلی گریه کردم براش

چقدر دلم براش تتگ شده😔

هیچ‌وقت براش نوه‌ی خوبی نبودم ولی همیشه دوسش داشتم

هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی بره از کنارمون🥺🥺

حتی الانم با اینکه ۶ ماه از رفتنش میگذره حس می‌کنم هست...

همش مینویسمو حذف میکنم😔 نمیتونم ادامه بدم حرفامو...

 

+ برم انیمیشن ببینم حالم بهتر بشه 

چون واقعا نمیتونم بخوابم؛ چند وقته هم یه بار خواب رو بارها میبینم؛ البته نه اینکه خواب تکراری ببینم؛ ولی یه حس خیلی بده که توی خوابام مشترکه...

حسی که خیلی آزارم میده

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۰۴

هر شب باید یه دلیلی داشته باشم برای بیدار موندن

کتاب

رسیدگی به کارای عقب افتاده

گریه و دلتنگی

گوش دادن به درد و دل یه دوست

فکر و خیال

شوق و ذوق 

اضطراب 

....

و امشب هم شوگون😅

 

خیلی خوشم اومد و پر کششه برام

 

+ وقتی ذهنت خسته‌ست و حتی کتاب هم جوابگو نیست فیلم بهترین گزینه‌ست، مگه؟

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۴:۱۲

کلی حرف داشتم برای نوشتن ولی پشیمون شدم...

وقتی حتی خودمم بعدا نمیخونمشون چرا خودمو خسته کنم و بنویسم؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۳ ، ۰۸:۱۲

امشب کلی آرزو و دعا کردم

دعا کردم هیجوقت قلب هیچ آدمی رو نشکنم

حتی به اندازه‌ی یه سر سوزن؛ 

البته که سخته این کار...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۳ ، ۰۲:۳۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ فروردين ۰۳ ، ۰۳:۴۷

خیلی حال و حوصله ندارم این روزا...

نمیدونم چرا واقعا😕😕

چند وقتیه یه خوابیو میبینم با یه مضمون ولی به شکلای مختلف و توی خواب حالم به شدت بد میشه و گریه میکنم...

انقدر که حتی گاهی تا شب حالم بده ازون خواب

چند روز پیش هم باز همون خوابو دیدم و چند روزه صبح که بیدار میشم تپش قلب دارم🤦🏻‍♀️

بگذریم

مثل دیوونه‌ها یه آهنگ بندری این وقت شب پلی کردم حال و هوام عوض بشه😂😂 خیلی خوبه؛ دلم خواست به شدت یه سفر جنوب میخواد

 

سال نو مبارک🍃

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۳ ، ۰۳:۱۶

داره بارون میاد و مثل همیشه بارون بهم یه آرامش خیلی خاص میده

هر چند الان این ارامشم با احساس تلاطمی که توی وجودمه در تضاده و شایدم یجورایی باعث تسکین این احساس باشه

یه چالش بزرگ بوجود اومده البته گویا برای من به نسبت دیگران این چالش بزرگتره و هنوز فرصت نکردم با خواهرجان حرف بزنم چون تنها نشدیم با هم و دلم میخواد بدونم حس اون چیه و ایا این حس و نگرانی رو که من دارم داره یا نه؟ چون فقط با اون راحتم و حتی اگه حس واقعیمو بگم هیچ قضاوتی نمیکنه

هر چند این چالش یه اتفاق خیلی شیرینه خیلی شیرین ولی خب من دلم نمیخواد اهل تصنع باشم دلم میخواد صادق باشم و رفتارم؛ احساسم و... صادقانه باشه

شاید ایراد باشه شایدم حسن؛ ولی هیچوقت نتونستم هیچ شخصیو تصنعی دوست داشته باشم؛ بخاطر دل خود طرف یا بقیه؛ اگه کسی رو دوست داشته باشم جوری احساسمو بهش ابراز میکنم که واقعا اون حس وجود داشته باشه و نمیتونم به دروغ حتی یه دوست داشتن ساده رو بگم و همیشه فکر میکنم اگه مجبور بشم این کارو کنم انقدر تصنعیه که همه متوجه میشن...

حتی گاهی شاید بخاطر این موضوع بقیه فکر کنن آدم سردی باشم در صورتیکه اینجوری نیست و بنظرم وقتی به دروغ و یا عدم اطمینان از حست؛ احساسیو ابراز کنی اول به خودت توهین کردی بعد به طرف مقابل...

مثلا احساسمو به فاطمه‌زهرا جوری نشون میدم که شاید از نظر بقیه دیوانه‌وار باشه😂

بگذریم ولی واقعا از خدا میخوام اون آرامش خاطریو که باید بهم بده...

و مطمئنم این اتفاق خیلی زود میفته🧡

 

چند روزه دارم اِما میخونم و فکر نمیکردم دوستش داشته باشم ولی میشه گفت تقریبا دوستش دارم و کمتر از ۵۰ صفحه مونده که تموم بشه و دلم میخواد همین امشب تموم بشه با اینکه قبلا فیلمشو دیدم؛ فیلم رو خیلی کمتر از کتاب دوست داشتم و مثل همیشه معتقدم هیچ فیلمی که برگرفته از کتاب باشه نمیتونه حق مطلب رو ادا کنه و الانم دقیقا همین جور شد..

و اشتباه کردم اول فیلمو دیدم بعد کتابو خوندم دیگه هیچوقت این اشتباهو نباید مرتکب بشم؛ برای غرور و تعصبم چنین اشتباهی کردم و از فیلم اصلا خوشم نیومد و تصمیم گرفتم هیچوقت کتابشو نخونم ولی الان شاید به زودی اون رو هم بخونم.

اینو هم بگم واقعا دنیای جین استین خیلی با رنگ و لعاب‌تر از دنیای برونته‌هاست؛ فضای کتابای برونته‌ها چنان دارکه و ناکام که گاهی وسط کتاب دلت میگیره و خسته میشی با اینکه داستان جذابه و کاش میشد اون فضا یکم ملایم‌تر به قلم کشیده میشد تا جذابیت داستان رو تحت شعاع قرار نده

کلیسا و تعلیماتش نقش خیلی خیلی پررنگی توی نگاشته‌های برونته‌ها داشته که خیلی نامطبوع و کسالت‌آوره، خیلی...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۲ ، ۰۳:۳۶

 

گلوم درد میکنه

سرفه‌ی خشک دارم

زانوم تیر میکشه

معده‌م سنگینه

دلتنگم

و از همه بدتر به شدت خوابم میاد که با این اوصاف نمیتونم بخوابم😒

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۰۲ ، ۰۳:۳۸

امشب آزمون جبرانی کتاب دوم لیگ کتاب بود؛ قبلا فرصت نشد بدم آزمون رو و سه روز پیش متوجه شدم که دهم آزمونه؛ چهارشنبه که هیچ نشد بخونم چون رفته بودیم برف بازی و وقتی برگشتم انقدر خسته بودم که اصلا نمیتونستم بخوابم؛ هفته‌ی قبلیم رفتیم ولی این هفته خیلی بیشتر خوش گذشت.

خلاصه اینکه کتاب شبیه مریم که ۲۵۰ صفحه‌س رو مجبور شدم توی یه روز بخونم🥲🥲 داغون شدم😂 مخصوصا اینکه وقتی کتابیو برای آزمون بخونی و به چشم امتحان دادن یکم خسته کننده‌ست؛ از بد شانسی من عصر فاطمه اومد همش حرف میزد شب هم داداش؛ حالا بیا بشین توی اون وضعیت کتاب بخونو آزمونم بده😂😂 ولی خداروشکر نتیجه خوب بود؛ حالا فقط منتظرم نتیجه بیاد ببینم رتبه م چند شد اول ۳۰۰ بودم ولی چون این ازمونو ندادم رتبه م خیلی بد شد و خیلی برام مهمه زیر هزار بشم و برم فینال؛ البته هنوز سه آزمون مونده و به خودم قول میدم دیگه از قبل بخونم و مجبور نشم توی یه روز یه کتابو تموم کنم😂😂

 

+هنوز تصمیم نگرفتم به کی رای بدم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۲ ، ۰۱:۵۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ بهمن ۰۲ ، ۰۲:۵۰