این روزهای من.....

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۳
    ...
  • ۰۳/۰۱/۲۷
    ...
  • ۰۲/۱۲/۲۱
    ...
  • ۰۲/۱۲/۱۱
    ..

۱۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

یکی دو روز پیش به پیشنهاد خواهر جان یه فیلم دیدم که برگرفته از یه داستان واقعی بود؛ به اسم درخت گردو.

خیلی خوب بود ولی خیلی خیلی دردناک؛ به حدی که واقعا نمیشه دردناک بودنش رو به زبون اورد؛ برای بیانش فقط مینویسم: خنده‌ها؛ شادی‌ها و امیدهای که زیر درخت گردو دفن شدن...

قادر؛ قهرمان داستان میتونه قهرمان زندگی خیلی از ماها باشه؛ مردی که برای نجات خانواده‌ش خودشو به آب و آتش میزنه و سال‌ها درد رو به تنهایی تحمل میکنه و فقط امیده که اونو سر پا نگه میداره...

فیلمو دیدم و شرمنده‌ی آدم‌هایی شدم که در بی‌خبری ما، غم‌هاییو به دوش کشیدن که امنیت سهم این روزهای ما باشه و سهم من از اون همه درد و غم فقط دو ساعت نگاهه و چند ساعت بغض و باز هم فراموشی...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۱ ، ۰۲:۱۷

در وفاداری ندیدم هیچ کس را مثل تو!
ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی

فاضل نظری

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۰۳:۴۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ فروردين ۰۱ ، ۰۳:۳۴

امشب فکرم درگیر سرگذشت آدمایی بود که توی اردوگاهای کار اجباری زندانی بودن، آدمایی که هر کدوم به هر دلیلی که هیچ کدوم از دلایل هم به حق و منطقی نبوده منتقل میشدن جایی دور از اونجا که بهش تعلق دارن؛ جایی که شنیدن اسمش حتی؛ سردترین حس‌ها رو به وجود آدم منتقل میکرده؛ آدمایی که تعداد دقیقشون مشخص نیست؛ مشخص نیست چه تعداد روزی مجبور بودن کار کنن؛ چه تعداد روزی روشنی خورشیدو ندیدن؛ از کمترین حقوقشون بی‌بهره بودن و... کلی چیزای دیگه و بدتر از اون اینه انگار یه جایی از این کره خاکی گم شدن و بی‌خبری... چقدر سخته و تلخه بی‌خبری...

شاید به حرف آسون باشه ولی فکرشو کن از یکی از عزیزترین افراد زندگیت بی‌خبر باشی؛ ندونی کجاست؛ زنده‌ست یا مرده؟ و حتی بعدها ندونی چجوری مرده؟ تحت چه شرایطی زندگی کرده و.... 

 

چشمامو میبندم و تصور میکنم؛ هر چند که انقدر اطلاعاتم در این زمینه کمه که قطعا تصورمم نمیتونه درست باشه ولی تصور میکنم یک انسان رو که به گناه نکرده مثلا دفاع از خاکش توی یه جای خیلی سرد؛ سخت‌ترین کارها رو انجام میده؛ ماه‌ها رنگ خورشیدو نمیبینه؛ هیج ارتباطی با جهان خارج از اردوگاه نداره؛ باهاش کمتر از یک حیوان رفتار میشه و ..... اون آدم اون لحظات چه حسی داشته؟ اصلا حسی داشته؟ ناامیدی و خستگی فرصتی برای فکر بهش داده؟ نمیدونم واقعا؛ ولی حتما در انتهای وجودش یه روزنه از نور و امید بوده که تلاش میکرده برای زنده موندن...

برای آزادی...

آزادی؛ چه واژه ی غریبی بوده و البته هست....

اگه اون به ظاهر آزادیو هم به دست اورده فکر میکنی تونسته اون آدم سابق بشه؟

 

چه ظلم بزرگی شده در حق میلیون‌ها آدمی که توی یه جایی از تاریخ گم شدن و مدفون...

و باز هم این ظلم‌ها و چه بسا ظلم‌های بیشتری روا میشه به آدما...

راستی ما چه سهمی داریم در برداشتن رنجی از شونه‌های یک انسان...؟

امیدوارم حداقل باعث رنجش نباشیم

 

چند روز پیش قسمت آخر خاتون اومد؛ دیدمش و اونموقع گفتم چه پایان بدی داشت؛ آخه پایانش خیلی باز بود؛ ولی الان بنظرم پایانش خوب بود هر چند میتونست بهتر باشه؛ و قطاری که گم شد توی کادر باعث شد برم بخونم راجب اردوگاهای کار اجباری سیبری و سرگذشت یک میلیون همنوع و حدودا ۶۵۰۰ نفر هموطن.

دو کتاب هم با این موضوع رفت توی لیست مطالعه و خیلی خیلی دلم میخواد تاریخ بخونم و اطلاعات تاریخیم بیشتر بشه مخصوصا در زمینه جنگ‌های جهانی.

 

دلم میخواست خیلی بهتر مینوشتم ولی نمیدونم چرا نتونستم چیزاییو که توی ذهنمه رو منتقل کنم😕 در حین نوشتنم یه حشره‌یِ ... نیشم زد کلی🤦‍♀️ ☹

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۱ ، ۰۲:۴۵

تو را به راستی

 

تورا به رستخیز

مرا خراب کن!

که رستگاری و درستکاری دلم

به دستکاری همین غم شبانه بسته است

که فتح آشکار من

به این شکست های بی بهانه بسته است....

 

 قیصر امین پور

 
چقدر دلم گرفته...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۱ ، ۰۲:۱۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۵۱

.

خیلی خیلی خوشحالم که ماه رمضان شروع شده؛ کلا حال و هوای این ماهو دوست دارم

و خدا رو شکر میکنم که دوباره بهم فرصت داد این حسو حالو درک کنم...

یادمه بچه که بودم اولین باری که یه روز روزه گرفتم تولد قمریم بود؛ ۲۷ رمضان؛ برام کیک خریده بودن منم حواسم نبود که روزم رفتمو یواشکی از خامه کیک خوردم بعد یادم اومد که روزه‌م😂

 

چند شب پیش قبل خواب خواستم کتابمو بذارم روی شلف یهو دیدم یه مارمولک روی دیواره😕🙄 دیگه نتونستم بمونم تو اتاقو رفتم پایین خوابیدم؛ خیلی از مارمولک میترسم نمیدونم چرا😐 الان برگشتم که تو اتاق بخوابم همش فوبیا دارم که مارمولک هستو با چراغ قوه گوشی دیوارا رو چک میکنم؛ یکی نیست بگه تو که میترسی خودآزاری داری اومدی تو اتاق😐

 

چقدر هوا گرم شده انگار نه انگار که بهاره😐🤦‍♀️🤦‍♀️

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۱ ، ۰۲:۲۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۲۰

گاهی وقتا صبور بودن میشه سخت‌ترین کار دنیا،

وقتی که دلتنگی بدجور قلبتو به درد میاره که جز به آغوش کشیدنش چاره‌ای نداری...

و بازم فکر، فکر و فکر...

 

شدیدا خوابم میاد و بیشتر از اون سردرد دارم ولی از بعد از نماز نمیتونم بخوابم☹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۵۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ فروردين ۰۱ ، ۰۲:۵۹