این روزهای من.....

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۱۶
    ...
  • ۰۳/۰۲/۰۳
    ...
  • ۰۳/۰۱/۲۷
    ...
  • ۰۲/۱۲/۲۱
    ...
  • ۰۲/۱۲/۱۱
    ..

۱۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

و تو 

بلندتر از تمام درختان جنگل

در من روییدی

و اکنون من توام

من یک درختم بلندتر از تمام درختان دنیا...

 

| رضا براهنی |

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۰۰

هر شب این ساعت که میشه میگم نمیتونممم مسواک بزنم ولی خب بدون مسواکم نمیتونم بخوابم😑😁 چرا آخه؟🙄

چند شب پیش فاطمه پیام داد و گفت زهرا تو اتاق ناروین انگار جن هست تا صبح یه صدایی میاد و کلی از خیالبافیای شوهرش گفتو خندیدیم🤣 بعد فرداشبش حال خوبی نداشتم یعنی بهتره بگم حال خیلییی بدی داشتم و نمیتونستم بخوابمو با گریه کلی نوشتم و پستش کردم ولی بعدش پیشمون شدمو پستو گذاشتم حالت پیش‌نویس، طرفای ساعت ۵ چشمام گرم شد که بخوابم یهو خواب دیدم یه سیاهی مثل جن پرید روی صورتم😐😢 از خواب پریدم قلبم تند تند میزد و حسابی ترسیده بودم هی میگفتم خدااااا این چه خوابی بود دیدم آخه😭 و باز به زحمت خوابیدم

،فردا ظهرم رفتیم بیرون و موسی اسلحه‌ اورده بود بعد از فکر کنم دو سال تیراندازی کردم، خیلی باحال بود

یکمم تمرین عکاسی ماکرو کردم و خواستم اینستا پستشون کنم ولی هنوز وقت نشده، ولی هر بار که زاویه عکس و .... رو تنظیم میکردم فاطمه‌زهرا لطف میکردو گلیو که سوژه‌م بود رو فوت میکرد عمدا و قاه قاه میخندید بهم😐😐😐😐 آخرش از خیر عکاسی گذشتم. خیلی شیطون شده خیلی، برای برگشتم با ماشین ما برگشت و باز کلی شیطونی کرد

شبم اومدن یه وسیله ببرن کلی گریه که من نمیام و یکم موند خونمون و بازم کلا بازی🤦‍♀️😅 آخرم باز نمیخواست بره که به زور بردنش و من با کلی خستگی و سردرد اومدم بخوابم که بعد از سال‌ها ترس از جن اومد سراغمو داشتم به ترسم غلبه میکردم که نمیدونم چی افتاد روی پشت بوم😅😐😐😐😐 ولی واقعا با اون خوابی که دیدم حق داشتم یکم بترسم🤦‍♀️

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۴۷

امشب قسمت جدید خاتونو دیدم خیلی تلخ بود😢 تلخی دو تا سکانس اصلیو با تمام وجود میشد حس کرد...

درسته واقعی نیستو فیلمه ولی توی دنیای واقعی این تلخیا زیاد تکرار میشه...

بعدش بالاخره لیست کتابای بهار رو نوشتم، جلد 2 آناکارنینا  و ژرمینال شد برای فروردین و اگه وقت شد جنگ چهره زنانه ندارد. اومدم ژرمینال بخونم یه تورق کردم چشمم عادت نداشت به سفیدی کاغذ کتاب، آخه مدت‌هاست کتابایی که خوندم کاهی بوده، کاهی بیشتر دوس دارم، بوی خوبیم دارن کتابایی که کاغدشون کاهیه😍 و سبک‌تر و خوش دست‌ترن. ولی نشد شروع کنم کتابو چون شدیدا سردرد داشتم.

برای فیلم و سریال هم برای بهار بین سریال see و بریکینگ بد موندم کدومو ببینم، ولی این هفته ایمیشن luca رو میخوام ببینم.

دیروز عصرم رفتیم خونه مامانبزرگ بعد از مدت‌ها، اتفاق خاصی نیفتاد، فقط هر بار که خواستیم بیایم خونه یه مهمون از راه میرسید😁

 

قبل از اینکه این پستو بنویسم تو اکسپلور اینستا میچرخیدم، واقعا تاسف آوره یه کلیپ مراحل لباس پوشیدن باید لایک و بازدیدش از یه پست بامحتوا مثل معرفی کتاب و... بیشتر باشه، نمیفهمم چه جذابیتی داره براشون که این پستا رو لایک میکنن😑

 

اینم شد اولین پست سال و البته قرن و چقدر ازین شاخه پریدم اون شاخه😅

یه جریانیم خواستم بنویسم پشیمون شدم یعنی زیاد اهمیتی نداشت.

 

چقدر ذهنم شلوغه باز☹☹☹ و مثل همیشه چیزاییو که خواستم بنویسمو ننوشتم🤦‍♀️ شاید برای خودم بنویسم....

این پستو با یه بیت شعر که امشب خوندم تموم میکنم

پروانه راحت بده ای شمع که امشب
از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم

شب بخیر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۱ ، ۰۳:۵۸