این روزهای من.....

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۱۶
    ...
  • ۰۳/۰۲/۰۳
    ...
  • ۰۳/۰۱/۲۷
    ...
  • ۰۲/۱۲/۲۱
    ...
  • ۰۲/۱۲/۱۱
    ..

.

جمعه, ۲۴ دی ۱۴۰۰، ۱۲:۵۰ ق.ظ

دیروز عصر سر یه چیز مسخره با فائزه بحثم شد؛ یادم نمیاد آخرین باری که بحثمون شده کی بود ولی واقعا ناراحت شدم نه از اون که از خودم
چون من بحثو شروع کردم و آخرشم بهش گفتم ببخشید دست خودم نبود
جمله‌ای که اصلا دوسش ندارم.... و خودم بیشتر از همه درگیرشم
ببخشید دست خودم نبود
ببخشید نمیخواستم اینجوری بشه
ببخشید....
جمله‌‌هایی که برای بیان اشتباهاتمون میگیم و خیلی راحت رد میشیم ولی گاهی میشه از اول اشتباه نکرد؛ از اول فکر کرد بعد حرف زد؛ اول فکر کرد و بعد تصمیم گرفت و ....
البته ازونجایی که نه من نه فائزه اهل ادامه دادن بحث نیستیم هر دومون زود بحثو تموم کردیم و کلی حرف زدیم؛
براش یه جریانیو تعریف کردم گفت یاد یه خاطره افتادم؛ اون موقعا که راهنمایی بودیم اون کلاه مشکیتو میکشیدی رو صورتت شبیه دزدا😑😑😑 گفتم اره یادته تو قطار اون ماموره توی ایستگاه؛ پشت پنجره تا دید منو ترسید؟؟😅 و کلی خندیدیم و میدونم با یادآوری این خاطره خواست حال و هوامو عوض کنه چون کلاه و ماسک چه شباهتی با هم دارن مگه که بخواد یاد اون خاطره بیفته.

 

یه چیزی خواستم بنویسم ولی یادم رفت چی😕😕

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۲۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی