این روزهای من.....

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۱۶
    ...
  • ۰۳/۰۲/۰۳
    ...
  • ۰۳/۰۱/۲۷
    ...
  • ۰۲/۱۲/۲۱
    ...
  • ۰۲/۱۲/۱۱
    ..

...

سه شنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۲۸ ق.ظ

الان که دارم مینویسم در بدترین حال ممکنم
بد جور استخون‌درد دارم هم مچ دستم هم زانوها و ساق پام؛ و با اینکه دیروزم مجموع ۴ ساعت خوابیدم از درد نمیتونم بخوابم😕 تقصیر خودم بود پریشب موهام خیس بود خشکشون نکردم با خواهر جان رفتیم گلباران شب که خواستم بخوابم دست و پام یخ بود بعد از بس سرد بودن نمیتونستم بخوابم و تا ۴ بیدار بودم و بعدم که خوابیدم یه خواب خیلی مزخرف دیدم و همزمان آلارم گوشی فعال میشد برای نماز؛ چنان سردرد گرفتم که عامل اون خوابو تا تونستم بد و بیراه گفتم😑😁 دیشبش با یه نفر حرف میزدم انقدررر غر زد که واقعا اعصابم بهم ریخت بعد خوابم ادامه همون مکالمه بود😑 بعد از نمازم باز تا ۱۰ سردم بود و نمیتونستم بخوابم و بالاخره خوابم گرفت ولی از وقتی بیدار شدم استخون درد گرفتم؛ معدمم چند روزه بهم ریخته؛ کلا هر چی درده اومده سراغم😶 حدودا ساعت ۱۰ شبم اومدم یکم بخوابم رفتم تو پذیرایی کنار بخاری خوابیدم مامان دم به دیقه میگفت خوووبی؟؟؟ لابد تب داری پاشو بریم دکتر؛ پاشو میوه بخور؛ چرا خوابیدی کنار بخاری تو که از بخاری بیذاری🤣🤣 اخرش دید تب ندارم دست برداشت ولی دیگه باز نتونستم بخوابم.
آخر شب  احمد اومد انقدر خندید میگه انگار نوبتیه اول فاطی مریض شد بعد من حالا هم تو؛ به ترک دیوارم میخنده🤣
جمعه هم سه تاییمون رفتیم سردشت انقدر مسخره بازی دراورد و تقلید صدا که من فقط میخندیدم مخصوصا آهنگا رو باحال تقلید میکنه.
خب دیگه برم شاید تونستم بخوابم
شب بخیر

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۱۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی