این روزهای من.....

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۱۶
    ...
  • ۰۳/۰۲/۰۳
    ...
  • ۰۳/۰۱/۲۷
    ...
  • ۰۲/۱۲/۲۱
    ...
  • ۰۲/۱۲/۱۱
    ..

مجموعه آبنتات‌ها

چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۱۱ ق.ظ

امروز میخوام سومین جلد از مجموعه‌ی آبنتاتا (فعلا آخرین جلد) رو شروع کنم به خوندن😍 کتاب خوب و جالبیه با یه متن خیلی خیلی روون و البته نوستالژیک (البته بیشتر برای دهه شصتیا نوستالژیا ولی خب ما هم شریک بشیم توی این حس خوب😍)

کتاب از زبان محسن قهرمان داستان نگارش شده و مربوط به زندگی خودشو خانواده‌ش بین سال‌های دهه شصت و اوایل دهه هفتاده؛ به شخصه عاشق بامزگیای محسن و بی‌بی شدم تو کتاب😂 و میشه ساعت‌ها نشست خوند و خندید و نفهمید گذر زمانو

لحن گیرا و لهجه‌ی شیرین بجنوردی که داره آدمو بیشتر ترغیب میکنه به ادامه و همینطور

مطرح شدن یه داستانو اینکه آخر تهش چی میشه

هر بار عاشق شدن محسن😅 و ناکامیاش توی عاشقی

اولین کتاب طنزی بود که میخوندم و بنظرم جالب اومد

البته این کتاب رو بهتره به عنوان کتاب اصلی مورد مطالعه نخوند؛ من آبنبات هل‌دار رو همزمان با منم ملاله خوندم و آبنتاب پسته‌ای رو همزمان با دزیره و حالا هم باز دزیره میخونم و ابنتاب دارچینی.

 

فردا بعد از یک‌سال میخوام برم پارک خانواده برای عکاسی و خب حتما هم میرم پارک دولت نهالایی که برا تولد پارسالم کاشتم رو ببینم؛ امیدوارم خشک نشده باشن😕

 

+ چند روز بود یه تیکه از یه آهنگ قدیمی که یادم رفته بود از کیه رو زبونم بود؛ بزن بارون ببار آروم به روی پلکای خسته‌م؛ بزن بارون تو میدونی....

تا آخر دیشب سرچ زدم دیدم عه این که همون آهنگ حامد عسکریه که منو فاطی و سارا دوسش داشتیم😅 و چند بار تو ماشین گوشش دادم به یاد اونموقعا و از جلو مدرسمونم رد شدم خاطراتمون زنده شد باز🤩 یادش بخیر....

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۰۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی