این روزهای من.....

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۱۶
    ...
  • ۰۳/۰۲/۰۳
    ...
  • ۰۳/۰۱/۲۷
    ...
  • ۰۲/۱۲/۲۱
    ...
  • ۰۲/۱۲/۱۱
    ..

...

شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۵:۱۶ ق.ظ

دیروز روز پر ماجرا و خوبی بود ولی نوشتنشون دور از حوصله‌س

الانم وقت سحره؛ سحر یازدهم ماه رمضان و چقدر زود گذشت😕

دیشب واقعا تصمیم داشتم بخوابم ولی وقتی کلمه‌ها جلو چشمات رژه برن نمیتونی بخوابیو ساعت حدودا ۲ یا دیرتر تصمیم گرفتم ازین ذهن آشفته خودمو پرت کنم توی دنیای یه کتاب معمولی که دو روز پیش شروع کردم ولی از بس روون بود با روزی ۲ ساعت مطالعه امشب رسیدم فصل آخر؛ تقریبا خوب بود ولی نویسنده با یه داستان بچگانه و ساختگی کل داستانو برد زیر سوال و بنظرم تراژدی کتابو به یه طنز مسخره تبدیل کرد؛ رضوان و فاطمه کتابو معرفی کرده بودن

رضوان خونده بود کتاب رو ولی فاطمه نه و فقط گفت جالب به نظر میرسه؛ رضوان هم انتقادایی به کتاب داشت و نوشته بود احتمالا به خاطر ترجمه باشه ولی من اینجور فکر نمیکنم چون یه مترجم هر چقدرم بخواد خودش مطلب کم و زیاد کنه نمیتونه رسم امانت رو در انتقال کل مطلب به جا نیاره

ولی از حق نگذریم در کل ارزش خوندن داشت و از خوندنش پشیمون نیستم و حتی شاید به بقیه هم پیشنهاد بدم بخونن(احساس میکنم توقعم از کتابا بالا رفته🤦‍♀️)

خودمم خواستم قبل از شروع کتابای شهید صدر یه کتاب معمولی که سریع تموم میشه بخونم چون احساس میکنم کتابای جدید تا مدت‌ها ذهنمو درگیر کنن و نیاز به یک استراحت ذهنی داشتم

 

قبل از نوشتن این متن میخواستم کلا یه چیز دیگه بنویسم ولی دستم یا شاید ذهنم و یا شاید قلبم به نوشتن نرفت و این مورد آخر از بقیه محتمل‌تره...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۰/۰۲/۰۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی