این روزهای من.....

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۱۶
    ...
  • ۰۳/۰۲/۰۳
    ...
  • ۰۳/۰۱/۲۷
    ...
  • ۰۲/۱۲/۲۱
    ...
  • ۰۲/۱۲/۱۱
    ..

روزمرگی

سه شنبه, ۳ آبان ۱۴۰۱، ۰۲:۰۱ ق.ظ

 روز یک شنبه بالاخره شوهرخواهر جان از ماموریت یک ماهه برگشت و خواهر جان و فاطمه‌زهرا از پیشمون رفتن و با اینکه توی این مدت فاطمه‌زهرا خیلیی اذیتم میکرد و همش میزدم و صبحیا بیدار میشد میومد اتاقم با پا میزدم و میگفت زهرا نترس منم و نمیگذاشت بخوابم🙄😂 ولی دلم براش تنگ شده😁 اون روزی که موسی اومد من شب قبلش یکم کار داشتم و نخوابیده بودم تا اذان و صبح خوابیدم؛ باز اومد بالا بیدارم کرد و گفت باباییم اومده بدون روسری نیای پایین😂 گفتم میدونم خودمم بذار بخوابم😂 بعدم که اومدم پایین موسی خواب بود اومده هی میگه بابام اینجا خوابیده، دیدیییش دیدیش؟؟؟ 😂😂 البته خب خیلی دلتنگش بود ولی متاسفانه اخلاقش مثل بچگیای منه دلتنگیشو به زبون نمیاره یا گریه نمیکنه و توی دل خودش نگه میداره که ویژگی خیلی بدیه.

+بالاخره یه وی‌پی‌ان و پروکسی پیدا کردم که عالیه و همیشه وصل میشه حتی وقتی نت داخلیه؛ کاش منقضی نشه فعلا🙄😕

دیگه اینکه امشب فکر میکنم با نفهم‌ترین آدمی که در تمام عمرم دیدم بحثم شد و بدتر از همه اینکه فکر میکنه خیلی میفهمه و اخرش با اینکه بلاک رو خیلی زشت میدونم ولی بلاکش کردم چون به یه نفر توهین کرد منم تحمل توهین به بقیه رو  و میگفت که حرفم توهین نبوده و برای توهینش دلیل و برهانم میورد😂😑 دعا میکنم خدا به راه راست هدایتش کنه و البته هیچوقت چنین آدماییو سر راه من قرار نده😂

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۸/۰۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی