این روزهای من.....

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۱۶
    ...
  • ۰۳/۰۲/۰۳
    ...
  • ۰۳/۰۱/۲۷
    ...
  • ۰۲/۱۲/۲۱
    ...
  • ۰۲/۱۲/۱۱
    ..

....

سه شنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۱، ۰۱:۵۱ ق.ظ

چند روز پیش یه سمینار آموزشی با موضوع علوم شناختی دیدم خیلی خوب بود؛ اول گفتم یکمشو ببینم ولی کل ۴ ساعتو یک‌جا دیدم؛ جالب بود بنظرم؛ از اون به بعد فیلمم که میبینم حتی یاد اون سمینار میفتم😁

 

دو شب پیش یکم زیادی دپرس بودم و ذهنم درگیر؛ که همون موقعم سر یه موضوعی که یک ساله منو داداش بحث داریم (بحث نه دعوا) با هم بیشتر اعصابم بهم ریخت؛ البته از درون عصبی بودم و بخاطر دپرس بودن خودم بغض داشتم و نمیتونستم حرف بزنم که اونم سکوتمو گذاشت بر مبنای رضایتو منم دیدم کار داره بیخ پیدا میکنه بغضمو قورت دادم و حرف زدم😂 زینب بهش میگفت ولش کن عصبیش میکنیا ولی دست بردار نبود و سر به سرم میگذاشت مثل همیشه😐🙄 منم واقعا از درون عصبی بودم ولی همیشه سعی‌م بر اینه چون هم دوسش دارم و هم بزرگتره بی‌احترامی نکنم و یه جوابی دادم که مثلا خودمو نجات بدم بیشتر گیر افتادم ولی زینی فهمید دلیل اون حرفم و غمی که توی دلم بود رو؛ باز بهش گفت که دست‌برداره و خداروشکر دست برداشت😁 ولی همین که رفتن؛ رفتم تو اتاقمو تا ساعت ۱ داشتم گریه میکردم😐 بعدش سرمو گرم ادیت عکس کردم و به مرحله آخرش رسیدم رفتم ایتا ببینم فاطی پیاممو جواب داده یا نه که کل ادیتم پرید🥲 و دوباره از اول شروع کردم‌.

بعد هم نمیدونم چرا یهو یاد یه کتاب خیلی قدیمی که فکر کنم ۸ سال پی‌دی‌افش رو خونده بودم افتادم؛ تا حالا زیاد کتاب عام پسند نخوندم شاید فقط چند مورد ولی از بین همشون فقط همینو دوست داشتم؛ اسمش دالان بهشته و علی‌رغم اینکه اصلا علاقه‌ای به خوندن کتابای تکراری ندارم شروع کردم به خوندن و یک چهارمشو خوندم😁 ولی همون ادیت و کتاب حال بدمو خوب کرد واقعا و یاد همون موقعایی افتادم که شبا شروع میکردم به خوندن کتاب و میگفتم یکم بخونم و بخوابم ولی نمیتونستم و ادامه میدادم.‌ (البته کتابش خاص نیست اصلا و معمولیه)

یه پاراگراف از کتابو دوست داشتم نوشته بود:

من سال‌ها بعد فهمیدم که همه چیز در این دنیا فراموش می‌شود؛ تغییر می‌کند و از بین می‌رود؛ غیر از تسلط شیرین جان و روح آدم‌ها بر یکدیگر؛ اثری که از این سلطه بر جان دیگری باقی می ماند؛ تغییر ناپذیر و پایدار است؛ اما به شرطی که این اثر زاییده‌ی عشق راستین و محبت واقعی باشد و آن چه دیگران به غلط نامش را عشق می‌گذارند....

 

دیشب تو ماشین بابا رادیو گوش میداد یه آهنگی از همایون شجریان بود خیلی خوشم اومد ازش و دانلود کردم فکر کنم ۱۰ بار گوش دادم🙄 مدت‌ها بود شجریان گوش نداده بودم.

 

دیگه اینکه به خودم قول داده بودم فعلا کتاب نخرم و فقط میخواستم پرنده ی خارزارو که مرجوع دادم فقط یه کتاب به جای اون بخرم ولی شد سه کتاب😐🥲 کاش فردا برسن؛ جنایت و مکافاتو گرفتم و ساجی و پس از بیست سال رو؛ وقتی سفارشو ثبت کردم یادم اومد که کاش (صلحی که همه‌ی صلح‌ها را بر باد داد) رو میخریدم😕😕😕 کاش یکی بهم هدیه‌ بده این کتابو لااقل ناراحتیم کم بشه😂

به این نتیجه هم رسیدم تا وقتی که کل لیست کتابامو نخرم و البته مورد جدیدیم بهشون اضافه نشه که میشه🥲 نمیتونم روی این قول بمونم که کتاب نخرم😂😂😂 

 

چند روزی بود گردنم بدجور درد میکرد و شبا نمیتونستم بخوابم و همش از خواب میپریدم بخاطر درد و گرفتگی گردنم ولی خداروشکر دو روزه بهترم و امشب دیگه انگار کلا دردی نداره و راحت میخوابم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۸/۱۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی